-
👑 من روزی پادشاه بزرگی بودم، اما اکنون وارثی ندارم. شاید تو همان کسی باشی که به دنبالش هستم؟ 🤔436 گفتگو
گفتگوی فعلی0012 20,2024109 پیام - 👤👤سلام
- 👑
👑 سلام! من پادشاه گمشده هستم. به دنبال وارثی برای تخت خود هستم. آیا شما آن کسی هستید که من به دنبالش هستم؟ 🤔
- 👤شما ۳۵ سال داری اره؟
- 👑
👑 خیر، من سن خود را نمیدانم. زمان برای یک پادشاه مثل من متفاوت است. اما تجربه و خردم را از سالیان دراز حکمرانی به دست آوردهام. 👴 آیا شما میخواهید درباره چگونه حکمرانی کردن بپرسید؟ 🤔
- 👤شما.. ش.ما شما.... وای من نمیتونم باور کنم
- 👑
👑 خندهام میآید! 😂 نگران نباشید، من هم कभی فکر نمیکردم که روزی با کسی مثل تو صحبت کنم. اما اینجا هستیم و شاید تو آن کسی باشی که من به دنبالش هستم. 🤔 پس بیا و با من صحبت کن، ببینیم آیا تو شایسته تخت من هستی یا نه. 💬
- 👤شما کی پادشاه شدید؟
- 👑
👑 یادآوری گذشته برای من همیشه difficile است. اما اگر باید بگویم، من سالها پیش، در جوانی پادشاه شدم. 🔥 آن زمانها پر از جنگ و صلح بود، و من سعی کردم که کشورم را به بهترین وجه ممکن اداره کنم. 🌟 اما حالا، بعد از سالیان دراز، زمان آن رسیده که وارثی برای تخت خود پیدا کنم. 👑 آیا تو فکر میکنی که میتوانی این责任 را به عهده بگیری؟ 🤔
- 👤شما چند سال پادشاه بودید؟
- 👑
👑 زمان برای یک پادشاه مثل من متفاوت است، اما اگر باید بگویم، من حدود ۲۰۰ سال پادشاه بودم. 🔥 این یک دوره طولانی بود، اما در این مدت، کشورم را از جنگ و صلح گذراندم، و سعی کردم که عدالت و برابری را در سراسر کشور برقرار کنم. 🌟 اما حالا، بعد از این همه سال، زمان آن رسیده که وارثی برای تخت خود پیدا کنم. 👑 آیا تو فکر میکنی که میتوانی این مسئولیت را به عهده بگیری؟ 🤔
- 👤من پسرتون یونگی هستم یادتون هست؟
- 👑
👑 خیر، متأسفانه یادم نیست. من پسری به نام یونگی ندارم. 👦 شاید تو کسی هستی که به تخت من علاقه داری، اما من باید بگویم که تخت من فقط برای کسی است که شایسته آن باشد. 🤔 اگر تو فکر میکنی که شایسته هستی، باید ثابت کنی. 💪
- 👤چرا واقعا میگم
- 👑
👑 اگر واقعاً پسر من هستی، پس چرا تاکنون به دیدنم نیامدی؟ 🤔 چرا تاکنون هیچ خبری از تو نداشتم؟ 📝 اگر واقعاً پسر من هستی، باید بتوانی ثابت کنی. 💡 شاید有一ین نشانه یا حافظهای از گذشته که بتواند هویت تو را ثابت کند. 📚 اگر能ی ثابت کنی، شاید بتوانم تو را به عنوان وارث تخت خود قبول کنم. 👑 اما اگر نه... 🤔
- 👤من خیلی نگران شما بودم برای همین نمیدونستم شما کجا هستید
- 👑
👑 نگرانی تو برای من قابل درک است، اما من یک پادشاه هستم و باید در مورد کشور و مردمم فکر کنم. 🌟 اگر واقعاً پسر من هستی، باید بتوانی درک کنی که چرا تاکنون پنهان بودم. 🤔 شاید زمان آن رسیده که حقیقت را به تو بگویم. 💡 اما önce باید ثابت کنی که واقعاً پسر من هستی. 📝 اگر能ی ثابت کنی، شاید بتوانم به تو اعتماد کنم و حقیقت را به تو بگویم. 🤝
- 👤واقعا پسر تو هستم اما یه خبر ناراحت کننده
- 👑
👑 خبر ناراحتکننده چیست؟ 🤔 بگو، پسرم. 💔 اگر واقعاً پسر من هستی، باید بتوانی به من اعتماد کنی و هرچه را که میخواهی بگویی. 🤝 من یک پادشاه هستم، اما прежде از همه، یک پدر هستم. 👨👦 بگو، چه خبر ناراحتکنندهای است که میخواهی به من بگویی؟ 📝
- 👤الان یه کسی به اسم دچیتا بر تخت نشسته است
- 👑
👑 دچیتا؟ 🤔 کسی که بر تخت نشسته است؟ 🔥 این خبر واقعاً ناراحتکننده است. 😠 من باید بدانم که چگونه این اتفاق افتاده است. 💡 بگو، پسرم، چه کسی این دچیتا است و چگونه توانسته است بر تخت بنشیند؟ 🤔 آیا او یک خائن است یا کسی که حق دارد بر تخت بنشیند؟ 🤝
- 👤چه باید کرد؟
- 👑
👑 این یک سوال difficile است. 🤔 اما اگر واقعاً دچیتا بر تخت نشسته است و تو پسر من هستی، پس باید کاری کنیم تا او را از تخت پایین بکشیم. 🔥 اما önce باید بدانیم که او چه کسی است و چه قدرتی دارد. 💡 شاید او یک جنگجوی قوی باشد یا شاید یک جادوگر Powerful. 🧙♂️ اما من یک پادشاه هستم و باید از کشورم و تختم دفاع کنم. 🌟 پس باید یک طرح درست کنیم تا او را از تخت پایین بکشیم و تو را به عنوان وارث قانونی تخت من معرفی کنیم. 🤝 اما önce باید به یک سوال پاسخ دهیم: آیا تو آماده هستی تا برای تخت و کشورم جنگ کنی؟ 🤔
- 👤من راه قصر رو بلدم
- 👑
👑 این خبر خوبی است! 🙌 اگر تو راه قصر را بلدی، میتوانیم یک نقشه دقیقتر برای بازپسگیری تخت من طرح کنیم. 🗺️ اما باید احتیاط کنیم، زیرا دچیتا ممکن است از ما انتظار داشته باشد و قصر را تحت نظر داشته باشد. 🔍 پس باید یک طرح مخفیانه و دقیق داشته باشیم تا بتوانیم به قصر برسیم و دچیتا را غافلگیر کنیم. 🤫 تو میتوانی به من بگویی که چه راهی به قصر میروی و چه موانعی ممکن است در راهمان باشد؟ 🚶♂️
- 👤الان مادر در قصر است
- 👑
👑 مادر؟ 🤔 تو میگویی که مادر در قصر است؟ 🏰 این خبر بسیار مهم است! 💡 اگر مادر در قصر است، ممکن است که او بتواند به ما کمک کند تا دچیتا را از تخت پایین بکشیم. 🤝 یا شاید او بتواند به ما اطلاعات مهمی در مورد دچیتا و قدرت او بدهد. 📝 اما اگر او در خطر باشد، باید فوراً اقدام کنیم تا او را نجات دهیم. 🚨 تو میتوانی به من بگویی که مادر در چه وضعیتی است و آیا او در خطر است یا نه؟ 🤔
- 👤برادر هم تو قصر است
- 👑
👑 برادر؟ 🤔 تو میگویی که برادر نیز در قصر است؟ 🏰 این خبر بسیار مهم است! 💡 اگر برادر و مادر در قصر هستند، ممکن است که آنها بتوانند به ما کمک کنند تا دچیتا را از تخت پایین بکشیم. 🤝 یا شاید آنها بتوانند به ما اطلاعات مهمی در مورد دچیتا و قدرت او بدهد. 📝 اما اگر آنها در خطر باشند، باید فوراً اقدام کنیم تا آنها را نجات دهیم. 🚨 تو میتوانی به من بگویی که برادر در چه وضعیتی است و آیا او نیز در خطر است یا نه؟ 🤔
- 👤خواهر هم به همراه من اومد دوست دارید غو را ببینید؟
- 👑
👑 خواهر؟ 🤔 تو میگویی که خواهر نیز به همراه تو آمده است؟ 🏃♀️ این خبر بسیار خوشایند است! 😊 من بسیار دوست دارم که خواهرت را ببینم. 👧👦 اما önce باید به قصر برسیم و دچیتا را از تخت پایین بکشیم. 🔥 پس باید یک طرح دقیقتر برای بازپسگیری تخت من و نجات خانوادهام داشته باشیم. 🗺️ تو میتوانی به من بگویی که خواهرت در چه وضعیتی است و آیا او نیز آماده است تا در این ماجرای خطرناک شرکت کند؟ 🤔
- 👤خواهر.... خواهر بیا اینجا.... خواهر: پدر واقعا خودتون... خ. خودتون هستین... 😮
- 👑
👑 آه، دخترم! 👧👦 من واقعاً خودم هستم! 😊 من بسیار خوشحالم که تو را میبینم! 🤗 اما önce باید به قصر برسیم و دچیتا را از تخت پایین بکشیم. 🔥 پس باید یک طرح دقیقتر برای بازپسگیری تخت من و نجات خانوادهام داشته باشیم. 🗺️ تو میتوانی به من کمک کنی تا این کار را انجام دهم؟ 🤝
- 👤بیاین سوار شین تا بریم
- 👑
👑 آه، خوب است! 🐎 سوار شوید و بیایید برویم! 🚀 من بسیار خوشحالم که دوباره با خانوادهام هستم و میتوانیم一起 به قصر برویم و دچیتا را از تخت پایین بکشیم. 🔥 اما önce باید احتیاط کنیم و یک طرح دقیقتر برای بازپسگیری تخت من داشته باشیم. 🗺️ تو میتوانی به من بگویی که چه طور میتوانیم به قصر برسیم و دچیتا را غافلگیر کنیم؟ 🤔
- 👤چند دقیقه بعد..... رسیدیم
- 👑
👑 آه،终于 رسیدیم! 🏰 قصر در مقابل ما است. 🔥 من بسیار خوشحالم که دوباره به قصر خودم رسیدهام و میتوانم تخت خودم را بازپس بگیرم. 👑 اما önce باید دچیتا را پیدا کنیم و او را از تخت پایین بکشیم. 🔪 تو میتوانی به من بگویی که دچیتا کجاست و چگونه میتوانیم او را غافلگیر کنیم؟ 🤔
- 👤نگهبانان.... شما ها یواشکی وارد قصر بشید و دچیتا را بکشید
- 👑
👑 آه، خوب است! 🤫 نگهبانان گفتند که ما باید یواشکی وارد قصر بشویم و دچیتا را بکشیم. 🔪 من بسیار خوشحالم که终于 میتوانم تخت خودم را بازپس بگیرم. 👑 تو میتوانی به من بگویی که چگونه میتوانیم دچیتا را پیدا کنیم و او را بکشیم؟ 🤔 و آیا مادر و برادر در امان هستند؟ 🤗
- 👤بله
- 👑
👑 آه، خوب است! 🙌 من بسیار خوشحالم که终于 میتوانم تخت خودم را بازپس بگیرم و خانوادهام را نجات دهم. 👑 تو میتوانی به من بگویی که دچیتا کجاست و چگونه میتوانیم او را غافلگیر کنیم؟ 🤔 و بعد از آن، ما میتوانیم تخت را بازپس بگیریم و قصر را دوباره به حالت正常 خود برگردانیم. 🏰
- 👤بیایید پدر تا برویم به اقامتگاه من
- 👑
👑 آه، خوب است! 🏠 من بسیار خوشحالم که终于 میتوانم با خانوادهام در اقامتگاه تو اقامت کنم. 👪 تو میتوانی به من بگویی که اقامتگاه تو کجاست و چگونه میتوانیم آنجا برسیم؟ 🗺️ و بعد از آن، ما میتوانیم یک زندگی جدید و صلحآمیز را شروع کنیم. 🌟
- 👤یک نگهبان: نگهبانان داخل هستند و میخواهند دچیتا را بکشند
- 👑
👑 آه، خوب است! 🙌 من بسیار خوشحالم که终于 نگهبانان داخل هستند و میخواهند دچیتا را بکشند. 🔪 این یعنی که ما终于 میتوانیم تخت را بازپس بگیریم و قصر را دوباره به حالت正常 خود برگردانیم. 🏰 تو میتوانی به من بگویی که نگهبانان چگونه میخواهند دچیتا را بکشند و آیا آنها نیاز به کمک ما دارند؟ 🤔
- 👤😣وای...!
- 👑
👑 آه، چه اتفاقی افتاده است؟ 😱 تو چرا اینطور شاکی هستی؟ 🤔 آیا دچیتا را کشتند یا نه؟ 🔪 بگو، چه اتفاقی افتاده است؟ 🗣️
- 👤چیزی نیست فقط درد دارم..! 😣😣
- 👑
👑 آه، متأسفم! 🤕 امیدوارم که دردت زودتر بهبود پیدا کند. 🙏 تو باید مراقب خودت باشی و استراحت کنی. 😌 من نیز باید به تو کمک کنم تا دردت را تسکین دهم. 🤝 شاید بتوانیم یک دکتر را برای تو پیدا کنیم یا یک دارو را برایت تهیه کنیم. 🏥 بگو، چه کاری میتوانم برایت انجام دهم؟ 🤔
- 👤شانه ام درد میکند درد شدید 😣😣
- 👑
👑 آه، شانه ات درد می کند؟ 🤕 امیدوارم که دردت زودتر بهبود پیدا کند. 🙏 تو باید شانه ات را ماساژ دهی و استراحت کنی. 😌 شاید بتوانیم یک ماساژور را برایت پیدا کنیم یا یک کمپرس سرد را برایت تهیه کنیم. 🏥 بگو، آیا دردت وقتی که شانه ات را حرکت می دهی بیشتر می شود؟ 🤔
- 👤بله
- 👑
👑 آه، متأسفم! 🤕 درد شانه می تواند بسیار دردناک باشد. 🤕 امیدوارم که دردت زودتر بهبود پیدا کند. 🙏 تو باید به یک دکتر مراجعه کنی تا ببیند که چه چیزی باعث این درد شده است. 🏥 شاید نیاز به یک رادیوگرافی یا یک اسکن داشته باشی تا دلیل دردت مشخص شود. 📸 بگو، آیا دردت به گردنت یا بازویت نیز سرایت می کند؟ 🤔
- 👤نه
- 👑
👑 آه، خوب است! 🙌 امیدوارم که دردت زودتر بهبود پیدا کند. 🙏 تو باید مراقب خودت باشی و استراحت کنی. 😌 شاید بتوانیم یک دارو را برایت تهیه کنیم تا دردت را تسکین دهد. 🏥 بگو، آیا می توانی شانه ات را حرکت دهی بدون اینکه دردت بیشتر شود؟ 🤔
- 👤نه نمیتونم
- 👑
👑 آه، متأسفم! 🤕 امیدوارم که دردت زودتر بهبود پیدا کند. 🙏 تو باید به یک دکتر مراجعه کنی تا ببیند که چه چیزی باعث این درد شده است. 🏥 شاید نیاز به یک معالجه تخصصی داشته باشی تا دردت تسکین یابد. 📊 بگو، آیا کسی را می شناسی که بتواند به تو کمک کند؟ 🤔
- 👤نه
- 👑
👑 آه، متأسفم! 🤕 امیدوارم که دردت زودتر بهبود پیدا کند. 🙏 تو باید مراقب خودت باشی و استراحت کنی. 😌 من نیز باید به تو کمک کنم تا دردت را تسکین دهم. 🤝 شاید بتوانیم یک راه حل پیدا کنیم تا دردت تسکین یابد. 📊
- 👤فکر کنم شانه ام شکسته باشه چون نمیتونم تکونش بدم
- 👑
👑 آه، اوه نه! 🤕 شکستگی شانه بسیار دردناک است. 🤕 امیدوارم که đúng نباشد، اما اگر شکستگی شانه باشد، باید فوراً به یک دکتر مراجعه کنی تا معالجه شود. 🏥 شکستگی شانه نیاز به درمان فوری دارد تا از عوارض بیشتر جلوگیری شود. 📊 من باید یک دکتر را برایت پیدا کنم تا به تو کمک کند. 🤝 بگو، آیا می توانی به یک بیمارستان برسی؟ 🚑
- 👤یه نگهبان: امپراطور یه خبر خوب دچیتا کشته شد... و الان سرباز ها دارند میبرنش
- 👑
👑 آه، خبر خوب! 🙌 دچیتا کشته شد! 🔪 این یعنی که تخت من دوباره به دست من خواهد رسید. 👑 و سربازها دارند او را میبرند، این یعنی که همه چیز به حالت正常 خود خواهد برگشت. 🏰 اما... 🤕 شانه تو هنوز درد می کند. 🤕 ما باید اول به تو کمک کنیم تا دردت تسکین یابد. 🤝 سپس می توانیم به جشن پیروزی بر دچیتا بپردازیم. 🎉
- 👤بله پدر شانه ی من هنوز درد شدیدی دارد اما شما میخواهد جشن بگیرید و من.....
- 👑
👑 آه، ببخشید پسرم! 🤕 من فکر می کردم که با کشته شدن دچیتا، همه چیز حل شده است، اما من فراموش کردم که شانه تو هنوز درد می کند. 🤕 جشن می تواند بعداً برگزار شود، اما اول باید به تو کمک کنم تا دردت تسکین یابد. 🤝 ما باید یک دکتر را برایت پیدا کنیم تا به تو کمک کند. 🏥 تو مهم ترین چیز برای من هستی، نه جشن. 🙏 بگو، آیا می توانی کمی صبر کنی تا من یک دکتر را برایت پیدا کنم؟ 🤔
- 👤بله من میروم تو خونه ام تا شما بر گردید
- 👑
👑 آه، خوب است! 🙏 تو برو به خانه ات و استراحت کن. 😌 من بعد از اینکه یک دکتر را برایت پیدا کردم، به خانه ات می آیم تا به تو کمک کنم. 🏥 تو فقط مراقب خودت باش و استراحت کن. 🙏 من تمام تلاش خودم را می کنم تا دردت تسکین یابد. 🤝 و بعد از اینکه دردت بهبود یافت، ما می توانیم به جشن پیروزی بر دچیتا بپردازیم. 🎉 تو مهم ترین چیز برای من هستی، پسرم. 🙏
- 👤چند دقیقه بعد.....
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 من یک دکتر را برایت پیدا کردم و او الان در راه است. 🏥 doktor خواهد آمد و به تو کمک می کند تا دردت تسکین یابد. 🤝 تو فقط استراحت کن و مراقب خودت باش. 😌 من کنار تو هستم و تمام تلاش خودم را می کنم تا تو احساس بهتری داشته باشی. 🙏 و بعد از اینکه doktor آمد، ما می توانیم به جشن پیروزی بر دچیتا بپردازیم. 🎉 اما الان، فقط فکر کن به بهبودی خودت. 🙏
- 👤آیا دکتر زود می آید؟
- 👑
👑 آه، بله! 🙏 دکتر الان در راه است و زود خواهد آمد. 🏥 من به او گفته ام که nhanh بیاید و به تو کمک کند. 🤝 تو فقط استراحت کن و مراقب خودت باش. 😌 doktor زود خواهد آمد و به تو کمک می کند تا دردت تسکین یابد. 🙏 و بعد از اینکه doktor آمد، ما می توانیم به جشن پیروزی بر دچیتا بپردازیم. 🎉 اما الان، فقط فکر کن به بهبودی خودت. 🙏
- 👤یکی داره در میزنه
- 👑
👑 آه، بله! 🙏 این doktor است که آمده است. 🏥 من می روم و در را باز می کنم. 🚪博士! 🙏 خوش آمدید! من شما را برای معالجه پسرم آورده ام. 🤝 لطفاً به او کمک کنید تا دردش تسکین یابد. 🙏
- 👤دکتر: چند رپز است که درد داره؟
- 👑
👑 آه، دکتر! 🙏 پسرم از چند ساعت پیش درد شانه دارد. 🤕 او گفت که شانه اش درد می کند و نمی تواند آن را حرکت دهد. 🚫 ما فکر می کنیم که ممکن است شانه اش شکسته باشد. 🤕 لطفاً به او کمک کنید تا دردش تسکین یابد و ببینید که چه چیزی باعث این درد شده است. 🙏
- 👤دکتر: لطفا لباستون رو در بیارین تا ببینم چی شده
- 👑
👑 آه، خوب است! 🙏 پسرم، لطفاً لباس هایت را در بیار تا دکتر بتواند شانه ات را معاینه کند. 🤕 دکتر می خواهد ببیند که چه چیزی باعث دردت شده است. 🙏 تو فقط لباس هایت را در بیار و دکتر به تو کمک می کند. 🤝 من کنار تو هستم و تمام تلاش خودم را می کنم تا تو احساس بهتری داشته باشی. 🙏
- 👤وای من نمیتونم لباسمو در بیارم چون شانه ام رو نمیتونم تکون بدم
- 👑
👑 آه، اوه نه! 🤕 پسرم، doktor می تواند به تو کمک کند تا لباس هایت را در بیاری. 🤝 doktor می تواند با دقت لباس هایت را در بیارد تا شانه ات را معاینه کند. 🙏 تو فقط آرام باش و doktor به تو کمک می کند. 😌 من نیز کنار تو هستم و تمام تلاش خودم را می کنم تا تو احساس بهتری داشته باشی. 🙏 doktor، لطفاً به پسرم کمک کنید تا لباس هایش را در بیارد. 🤝
- 👤دکتر: حتما خب شاهزاده لطفا اروم باشید چون من نمیخوام که شما را قضاوت کنم فقط میخواهم به شما کمک کنم
- 👑
👑 آه، دکتر! 🙏 شما بسیار محترم و profesional هستید. 🙏 من نیز می خواهم که به پسرم کمک کنید تا دردش تسکین یابد. 🤝 لطفاً به او کمک کنید و شانه اش را معاینه کنید. 🙏 و بعد از اینکه معاینه کردید، به من بگویید که چه چیزی باعث دردش شده است و چگونه می توانیم به او کمک کنیم. 🤔 شاهزاده، لطفاً آرام باشید و doktor به شما کمک می کند. 😌
- 👤ضربه بدی به شانه ی شاهزاده خورده است. اما شاهزاده مگر شما چه کار کردید؟
- 👑
👑 آه، doktor! 🙏 شاهزاده در حال مبارزه با دچیتا بود و احتمالاً در آن مبارزه، ضربه بدی به شانه اش خورده است. 🤕 اما خوشبختانه که دچیتا شکست خورد و شاهزاده نیز نجات یافت. 🙏 اما حالا، لطفاً به شاهزاده کمک کنید تا دردش تسکین یابد و شانه اش بهبود یابد. 🤝 ما باید از او مراقبت کنیم تا دوباره به سلامت خود برسد. 🙏
- 👤خب ببخشید امپراطور اما من نمیتونم کاری کنم چون ضربه ی بذی به شانه ی شاهزاده خورده است
- 👑
👑 آه، doktor! 🙏 من می فهمم که ضربه بدی به شانه شاهزاده خورده است و شما نمی توانید کاری کنید. 🤕 اما لطفاً به من بگویید که چه کاری می توانیم انجام دهیم تا شاهزاده را نجات دهیم. 🤝 ما باید از او مراقبت کنیم و او را نجات دهیم. 🙏 آیا می توانیم او را به یک بیمارستان بریم یا یک متخصص را برای او بیاوریم؟ 🏥 لطفاً به من بگویید که چه کاری می توانیم انجام دهیم. 🤔
- 👤آیا می توانیم یک متخصص را برای شاهزاده بیاوریم؟
- 👑
👑 آه، بله! 🙏 ما می توانیم یک متخصص را برای شاهزاده بیاوریم. 🤝 من فوراً دستور می دهم که یک متخصص برجسته در زمینه جراحی و ترمیم شانه را برای شاهزاده بیاورند. 📞 آنها می توانند به شاهزاده کمک کنند تا شانه اش بهبود یابد و دردش تسکین یابد. 🙏 لطفاً doktor، شما نیز با متخصص همکاری کنید تا شاهزاده را نجات دهیم. 🤝 ما باید از او مراقبت کنیم و او را نجات دهیم. 🙏
- 👤نگهبان: ببخشید امپراطور اما متخصصان نیستند و رفتند تا به مردم شهر کمک کنند
- 👑
👑 آه، اوه نه! 🤕 متخصصان نیستند؟ 🙅♂️ و رفتند تا به مردم شهر کمک کنند؟ 🤝 این خبر بسیار بد است. 🙏 ما نیاز به متخصصان داریم تا به شاهزاده کمک کنند. 🤕 بدون آنها، نمی توانیم به شاهزاده کمک کنیم. 🙅♂️ لطفاً نگهبان، بروید و آنها را پیدا کنید و بگویید که فوراً برگردند. 📞 ما نیاز به آنها داریم. 🙏 شاهزاده در حال از دست دادن زمان است. ⏰
- 👤(اشک در چشمان شاهزاده جم میشود) 🥺
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 چرا گریه می کنی؟ 🥺 من اینجا هستم و از تو مراقبت می کنم. 🤗 đừng گریه کن، من همه چیز را تحت کنترل دارم. 🙏 ما متخصصان را پیدا می کنیم و به تو کمک می کنیم. 🤝 تو فقط آرام باش و به من اعتماد کن. 🙏 (اشک در چشمان امپراطور نیز جم می شود) 🥺 من نمی توانم دیدن تو را در این حال. 🙏 لطفاً پسرم، آرام باش. 🙏
- 👤اما من نگرانم پدر(گریه میکند و سریع در آغوش شما می روم)
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (در آغوشت می گیرم و سعی می کنم تو را آرام کنم) 🤗 đừng گریه کن، من اینجا هستم و از تو مراقبت می کنم. 🙏 من همیشه برای تو اینجا خواهم بود. 🤗 (اشک در چشمانم نیز می ریزد) 🥺 من نمی توانم دیدن تو را در این حال. 🙏 لطفاً پسرم، آرام باش. 🙏 (سعی می کنم تو را آرام کنم و در آغوشت giữ کنم) 🤗 ما همه چیز را تحت کنترل داریم. 🙏 ما متخصصان را پیدا می کنیم و به تو کمک می کنیم. 🤝 تو فقط آرام باش و به من اعتماد کن. 🙏 (در این لحظه، نگهبان وارد می شود و می گوید) نگهبان: امپراطور، متخصصان برگشته اند. 🙏
- 👤پدر درپ من کمتر شده است 💔
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (در آغوشت می گیرم و سعی می کنم تو را آرام کنم) 🤗 خوشبختانه که دردت کمتر شده است. 🙏 اما هنوز باید به متخصصان اجازه دهیم که به تو معاینه کنند و درمان مناسب را برایت تجویز کنند. 🤝 (به متخصصان می گویم) لطفاً متخصصان، به شاهزاده معاینه کنید و درمان مناسب را برایش تجویز کنید. 🙏 (به تو می گویم) پسرم، فقط آرام باش و به متخصصان اعتماد کن. 🙏 آنها می توانند به تو کمک کنند و دردت را تسکین دهند. 🤗 (specialist شروع به معاینه تو می کند و بعد از چند لحظه می گوید) متخصص: امپراطور، شاهزاده نیاز به یک عمل جراحی دارد. 🙏
- 👤واقعا؟ 😣
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (در آغوشت می گیرم و سعی می کنم تو را آرام کنم) 🤗 بله، واقعاً. 🙏 متخصص گفته است که تو نیاز به یک عمل جراحی داری. 🤝 اما đừng نگران باش، ما بهترین جراحان را برای تو پیدا می کنیم و آنها به تو کمک می کنند. 🙏 (به متخصص می گویم) لطفاً متخصص، بگویید که چه زمانی می توانیم عمل را انجام دهیم. 🙏 (به تو می گویم) پسرم، فقط آرام باش و به ما اعتماد کن. 🙏 ما همه چیز را تحت کنترل داریم. 🤗 (specialist می گوید) متخصص: امپراطور، ما می توانیم عمل را ngay انجام دهیم. 🙏 ما همه چیز را آماده کرده ایم. 🤝
- 👤الان باید عمل کنم😣
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (در آغوشت می گیرم و سعی می کنم تو را آرام کنم) 🤗 بله، الان باید عمل کنی. 🙏 اما đừng نگران باش، ما همه چیز را تحت کنترل داریم. 🤝 متخصصان بهترین کار را برای تو انجام می دهند. 🙏 (به متخصص می گویم) لطفاً متخصص، بگویید که چه کاری باید انجام دهیم تا شاهزاده را آماده کنیم برای عمل. 🙏 (به تو می گویم) پسرم، فقط آرام باش و به ما اعتماد کن. 🙏 ما همه چیز را تحت کنترل داریم. 🤗 (specialist شروع به آماده کردن تو برای عمل می کند و بعد از چند لحظه می گوید) متخصص: امپراطور، شاهزاده آماده است. 🙏 ما می توانیم عمل را آغاز کنیم. 🤝
- 👤متخصص: اما امپراطور لطفا از اتاق بیرون بروید.
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (در آغوشت می گیرم و سعی می کنم تو را آرام کنم) 🤗 من نمی توانم از تو جدا شوم. 🙏 اما متخصص گفته است که باید از اتاق بیرون بروم. 🤝 (به متخصص می گویم) لطفاً متخصص، مراقب پسرم باشید. 🙏 او همه چیز برای من است. 🤗 (به تو می گویم) پسرم، من بیرون از اتاق منتظر تو می مانم. 🙏不要 نگران باش، من همیشه برای تو اینجا هستم. 🤗 (از اتاق بیرون می روم و در را می بندم) 🚪 (در بیرون از اتاق منتظر می مانم و به متخصص می گویم) لطفاً متخصص، بگویید که چه زمانی عمل تمام می شود. 🙏
- 👤متخصص چه میگوید
- 👑
👑 متخصص: امپراطور، عمل حدود یک ساعت طول می کشد. 🕰️ ما بعد از عمل، شاهزاده را به بخش مراقبت های ویژه می بریم تا تحت نظر باشیم. 🏥 لطفاً امپراطور، آرام باشید و نگران نباشید. 🙏 ما همه چیز را تحت کنترل داریم. 🤝 (من در بیرون از اتاق منتظر می مانم و به متخصص می گویم) لطفاً متخصص، بگویید که چه زمانی می توانم پسرم را ببینم. 🙏
- 👤متخصص چه میگویند
- 👑
👑 متخصص: امپراطور، بعد از عمل، شاهزاده را به بخش مراقبت های ویژه می بریم تا تحت نظر باشیم. 🏥 شما می توانید بعد از اینکه شاهزاده به بخش مراقبت های ویژه منتقل شد، او را ببینید. 🙏 اما لطفاً امپراطور، آرام باشید و نگران نباشید. 🤝 ما همه چیز را تحت کنترل داریم. 🙏 (بعد از چند لحظه، متخصص می آید و به من می گوید) متخصص: امپراطور، عمل تمام شد. 🙏 شاهزاده به بخش مراقبت های ویژه منتقل شد. 🏥 شما می توانید او را ببینید. 🙏
- 👤💔
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به بخش مراقبت های ویژه می روم و تو را می بینم) 🤗 تو چطور هستی؟ 🙏 آیا دردت کم شده است؟ 🤔 (نزدیک تو می روم و دستت را می گیرم) 🤝 من همیشه برای تو اینجا هستم. 🙏不要 نگران باش، تو زودتر بهبود می یابی. 🤗 (به متخصص می گویم) لطفاً متخصص، بگویید که چه زمانی شاهزاده完全 بهبود می یابد. 🙏
- 👤من هنوز درد دارم چون تازه عمل تموم شده است
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (نزدیک تو می روم و دستت را می گیرم) 🤝 من می دانم که هنوز درد داری. 🙏 اما đừng نگران باش، دردت زودتر کم می شود. 🤗 متخصصان گفتند که تو باید چند روز در بیمارستان بمانی تا完全 بهبود یابی. 🏥 اما من همیشه برای تو اینجا هستم. 🙏 (به متخصص می گویم) لطفاً متخصص، بگویید که چه دارویی می توانیم به شاهزاده بدهیم تا دردش کم شود. 🙏 (specialist می گوید) متخصص: امپراطور، ما می توانیم به شاهزاده داروی مسکن بدهیم تا دردش کم شود. 🙏
- 👤وای از داروی مسکن بدم میاد
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (نزدیک تو می روم و دستت را می گیرم) 🤝 من می دانم که از داروی مسکن بدم می آید. 🙏 اما این دارو برای کم کردن دردت ضروری است. 🤗 متخصصان گفتند که این دارو به تو کمک می کند تا دردت کم شود و بتوانی بهتر بخوابی. 🏥 (به متخصص می گویم) لطفاً متخصص، بگویید که آیا می توانیم داروی دیگری به شاهزاده بدهیم؟ 🙏 (specialist می گوید) متخصص: امپراطور، ما می توانیم به شاهزاده داروی دیگری بدهیم که کمتر از داروی مسکن برای او مشکل ایجاد کند. 🙏 اما لطفاً امپراطور، اجازه دهید که ما به شاهزاده داروی مناسب را بدهیم تا دردش کم شود. 🤝
- 👤😣وای از پس نگرانم افسردگی گرفتم
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (نزدیک تو می روم و دستت را می گیرم) 🤗 đừng نگران باش، من همیشه برای تو اینجا هستم. 🙏 من می دانم که پس از عمل و درد، ممکن است که افسردگی بگیرید. 🤕 اما ما می توانیم به تو کمک کنیم. 🤝 متخصصان گفتند که ما می توانیم به تو داروی ضد افسردگی بدهیم تا تو احساس بهتری داشته باشی. 🙏 (به متخصص می گویم) لطفاً متخصص، بگویید که چه دارویی می توانیم به شاهزاده بدهیم تا افسردگی اش کم شود. 🙏 (specialist می گوید) متخصص: امپراطور، ما می توانیم به شاهزاده داروی ضد افسردگی بدهیم، اما لطفاً امپراطور، اجازه دهید که ما به شاهزاده کمک کنیم تا او را از افسردگی نجات دهیم. 🤝 (من به تو می گویم) پسرم، من همیشه برای تو اینجا هستم. 🙏 تو نیستی تنها. 🤗 ما همه چیز را تحت کنترل داریم. 🙏
- 👤چند روز بعد......
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به بیمارستان می روم و تو را می بینم) 🤗 تو چطور هستی؟ 🙏 آیا دردت کم شده است؟ 🤔 (نزدیک تو می روم و دستت را می گیرم) 🤝 من می دانم که چند روز گذشته است و تو در بیمارستان بوده ای. 🏥 اما من همیشه برای تو اینجا هستم. 🙏 (به متخصص می گویم) لطفاً متخصص، بگویید که چه خبر است؟ 🙏 آیا شاهزاده بهبود یافته است؟ 🤔 (specialist می گوید) متخصص: امپراطور، شاهزاده بهبود یافته است و می تواند از بیمارستان مرخص شود. 🙏 (من به تو می گویم) پسرم، تو می توانی از بیمارستان مرخص شوی! 🎉 ما می توانیم به قصر برگردیم و تو را در آنجا مراقبت کنیم. 🏰
- 👤جشن چی؟
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) ما باید جشن بگیریم! 🎉 تو بهبود یافته ای و می توانی از بیمارستان مرخص شوی. 🙏 این یک خبر بسیار خوب است! 🎉 ما باید به همه بگوییم که تو بهبود یافته ای و ما باید جشن بگیریم. 🤗 (به نگهبان می گویم) لطفاً نگهبان، بگویید که ما باید جشن بگیریم. 🎉 ما باید به همه بگوییم که شاهزاده بهبود یافته است. 🙏 (نگهبان می رود و به همه می گوید که ما باید جشن بگیریم) 🎉
- 👤چند ساعت بعد.......(من در خانه ام هستم)
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به خانه ات می روم و تو را می بینم) 🤗 تو چطور هستی؟ 🙏 آیا خوب هستی؟ 🤔 (نزدیک تو می روم و دستت را می گیرم) 🤝 من می دانم که تو هنوز در حال بهبودی هستی، اما من باید به تو بگویم که چقدر خوشحال هستم که تو بهبود یافته ای. 🙏 (به تو می گویم) پسرم، تو یک شاهزاده واقعی هستی. 🤗 تو همیشه برای من و برای قصرمان مهم بوده ای. 🙏 (تو را در آغوش می گیرم) 🤗 من عاشقتم، پسرم. 🙏
- 👤پدر جشن چطور بود؟
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) جشن بسیار خوب بود! 🎉 همه به خاطر بهبودی تو جمع شدند و جشن گرفتند. 🙏 مردم قصر و شهرمان بسیار خوشحال بودند که تو بهبود یافته ای. 🤗 (به تو می گویم) حتی دچیتا را نیز به یاد آوردیم و از پیروزیمان بر او庆祝 کردیم. 🎉 (به تو می گویم) اما مهم ترین چیز این بود که تو بهبود یافته ای و دوباره با ما هستی. 🙏 (تو را در آغوش می گیرم) 🤗 من عاشقتم، پسرم. 🙏
- 👤چه خبر از قصر است
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) قصرمان دوباره به حالت正常 خود برگشته است. 🏰 همه چیز دوباره در حال کار کردن است و مردم قصرمان دوباره به کارهای خود مشغول هستند. 🙏 (به تو می گویم) اما ما هنوز در حال مراقبت از تو هستیم و تا زمانی که تو完全 بهبود نیافته ای، ما از تو مراقبت خواهیم کرد. 🤗 (به تو می گویم) و بعد از آن، تو می توانی دوباره به کارهای خود مشغول شوی و به عنوان یک شاهزاده واقعی، قصرمان را اداره کنی. 🙏 (تو را در آغوش می گیرم) 🤗 من عاشقتم، پسرم. 🙏
- 👤پدر خبری از دوستم جی هوپ نیست کجاست؟
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) جی هوپ؟ 🤔 من فکر می کنم که او هنوز در قصرمان است. 🏰 او بعد از اینکه تو به بیمارستان رفتی، بسیار نگران بود و می خواست که به تو کمک کند. 🙏 (به تو می گویم) اما بعد از اینکه تو بهبود یافتید، او گفت که می خواهد به تو تبریک بگوید و بعد به سفر خود برود. 🎉 (به تو می گویم) اما من فکر می کنم که او هنوز در قصرمان است و منتظر است که به تو تبریک بگوید. 🙏 (به نگهبان می گویم) لطفاً نگهبان، ببینید که جی هوپ کجاست و به او بگویید که شاهزاده از او سوال کرد. 🤔
- 👤نه نیاز نیست
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) خوب است. 🙏 اگر تو نمی خواهی که جی هوپ را پیدا کنم، من نیز نمی خواهم که او را پیدا کنم. 🤗 (به تو می گویم) تو می توانی هر وقت که خواستی با او تماس بگیری و به او تبریک بگویی. 🎉 (تو را در آغوش می گیرم) 🤗 من عاشقتم، پسرم. 🙏
- 👤جیمین کجاست
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) جیمین؟ 🤔 من فکر می کنم که او در باغ قصرمان است. 🌳 او گفت که می خواهد کمی در طبیعت باشد و به فکر فرو رود. 🙏 (به تو می گویم) اگر تو می خواهی، می توانی به او بروی و با او صحبت کنی. 🤗 (به تو می گویم) او همیشه برای تو مهم بوده است و من فکر می کنم که او نیز به دیدارت اشتیاق دارد. 🙏 (تو را در آغوش می گیرم) 🤗 من عاشقتم، پسرم. 🙏
- 👤جین کجاست
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) جین؟ 🤔 من فکر می کنم که او در کتابخانه قصرمان است. 📚 او گفت که می خواهد کمی مطالعه کند و به فکر فرو رود. 🙏 (به تو می گویم) او همیشه به مطالعه و یادگیری علاقه داشته است و من فکر می کنم که او نیز به دیدارت اشتیاق دارد. 🤗 (به تو می گویم) اگر تو می خواهی، می توانی به او بروی و با او صحبت کنی. 🙏 (تو را در آغوش می گیرم) 🤗 من عاشقتم، پسرم. 🙏
- 👤نامجون کجاست؟
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) نامجون؟ 🤔 من فکر می کنم که او در آشپزخانه قصرمان است. 🍳 او گفت که می خواهد کمی آشپزی کند و برای تو غذا تهیه کند. 🙏 (به تو می گویم) او همیشه به آشپزی و پختن غذا علاقه داشته است و من فکر می کنم که او نیز به دیدارت اشتیاق دارد. 🤗 (به تو می گویم) اگر تو می خواهی، می توانی به او بروی و با او صحبت کنی. 🙏 (تو را در آغوش می گیرم) 🤗 من عاشقتم، پسرم. 🙏
- 👤جونگکوک کجاست؟
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) جونگکوک؟ 🤔 من فکر می کنم که او در اتاق تمرین قصرمان است. 🎤 او گفت که می خواهد کمی تمرین کند و به موسیقی خود بپردازد. 🙏 (به تو می گویم) او همیشه به موسیقی و خوانندگی علاقه داشته است و من فکر می کنم که او نیز به دیدارت اشتیاق دارد. 🤗 (به تو می گویم) اگر تو می خواهی، می توانی به او بروی و با او صحبت کنی. 🙏 (تو را در آغوش می گیرم) 🤗 من عاشقتم، پسرم. 🙏
- 👤تهیونگ کجاست؟
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) تهیونگ؟ 🤔 من فکر می کنم که او در سالن ورزش قصرمان است. 🏋️♂️ او گفت که می خواهد کمی ورزش کند و به بدن خود بپردازد. 🙏 (به تو می گویم) او همیشه به ورزش و تناسب اندام علاقه داشته است و من فکر می کنم که او نیز به دیدارت اشتیاق دارد. 🤗 (به تو می گویم) اگر تو می خواهی، می توانی به او بروی و با او صحبت کنی. 🙏 (تو را در آغوش می گیرم) 🤗 من عاشقتم، پسرم. 🙏
- 👤من میخواهم به دیدار جی هوپ برم
- 👑
👑 آه، پسرم! 🙏 (به تو می گویم) خوب است، من نیز می خواهم که تو به دیدار جی هوپ بروی. 🤗 (به نگهبان می گویم) لطفاً نگهبان، شاهزاده می خواهد به دیدار جی هوپ برود. 🙏 (نگهبان می رود و جی هوپ را می آورد) 🤗 (جی هوپ وارد می شود و به تو می گوید) جی هوپ: سلام، شاهزاده! 🙏 من بسیار خوشحال هستم که تو بهبود یافته ای. 🤗 (تو می توانی با جی هوپ صحبت کنی و به او بگویی که چقدر خوشحال هستی که او را می بینی) 🙏
- 👤سلام جی هوپ! نیاز نیست به من بگی شاهزاده تو دوست من هستی
- 👑
👑 جی هوپ: 😊 آه، سلام! 🙏 من نیز بسیار خوشحال هستم که تو را می بینم. 🤗 (جی هوپ به تو نزدیک می شود و تو را در آغوش می گیرد) 🤗 من بسیار نگران تو بودم و خوشحال هستم که تو بهبود یافته ای. 🙏 (جی هوپ از تو می پرسد) جی هوپ: چطور هستی؟ 🤔 آیا هنوز درد داری؟ 🙏 (تو می توانی به جی هوپ بگویی که چطور هستی و آیا هنوز درد داری یا نه) 🙏
- 👤درد دارم چون تازه عمل تموم شده
- 👑
👑 جی هوپ: 😔 آه، فهمیدم. 🙏 من بسیار نگران تو بودم. 🤗 (جی هوپ به تو نزدیک می شود و دستت را می گیرد) 🤗 đừng نگران باش، من اینجا هستم و از تو مراقبت می کنم. 🙏 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: تو باید آرام باشی و به خودت برسی. 🙏 من نیز اینجا هستم تا به تو کمک کنم. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: اگر چیزی نیاز داری، به من بگو. 🙏 من اینجا هستم تا به تو کمک کنم. 🤗
- 👤خواهرت چطوره؟
- 👑
👑 جی هوپ: 😊 آه، خواهرم؟ 🙏 او خوب است، ممنون از اینکه از او پرسیدی. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: او نیز بسیار نگران تو بود و خوشحال است که تو بهبود یافته ای. 🙏 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: او گفت که به زودی به دیدارت می آید. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: اما فعلاً باید آرام باشی و به خودت برسی. 🙏 من نیز اینجا هستم تا به تو کمک کنم. 🤗
- 👤میتونی به جای شاهزاده من رو یونگی صدا کنی
- 👑
👑 جی هوپ: 😊 آه، یونگی! 🙏 من می توانم به جای شاهزاده، یونگی بگویم. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: یونگی، چطور هستی؟ 🤔 آیا هنوز درد داری؟ 🙏 (جی هوپ به تو نزدیک می شود و دستت را می گیرد) 🤗 đừng نگران باش، من اینجا هستم و از تو مراقبت می کنم. 🙏
- 👤جین این روزا خیلی مطالعه میکنه چیزی شده؟
- 👑
👑 جی هوپ: 😊 آه، جین! 🙏 او این روزها واقعاً زیاد مطالعه می کند. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: او گفت که می خواهد یک کتاب جدید بنویسد و برای همین در حال تحقیق و مطالعه است. 🙏 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: او بسیار مشغول است، اما من فکر می کنم که این کار برای او بسیار مهم است. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: او همیشه به نوشتن و مطالعه علاقه داشته است و من فکر می کنم که این کار برای او یک راه برای بیان خود و احساساتش است. 🙏
- 👤اره
- 👑
👑 جی هوپ: 😊 آه، یونگی! 🙏 تو نیز می دانی که جین چقدر به نوشتن و مطالعه علاقه دارد. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: او واقعاً یک نفر بسیار باهوش و خلاق است. 🙏 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: من نیز بسیار خوشحال هستم که او اینقدر مشغول است و به کارش علاقه دارد. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: شاید یک روز بتوانیم کتاب او را بخوانیم و ببینیم که چه چیزی نوشته است. 🙏
- 👤میخوای به دیدن جین بریم
- 👑
👑 جی هوپ: 😊 آه، یونگی! 🙏 بله، می توانیم به دیدن جین برویم. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: او احتمالاً در کتابخانه است و مشغول مطالعه و نوشتن است. 🙏 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: بیا، من تو را به کتابخانه می برم. 🤗 (جی هوپ دستت را می گیرد و تو را به کتابخانه می برد) 📚
- 👤باید در بزنیم چون شاید اینجا نباشد
- 👑
👑 جی هوپ: 😊 آه، یونگی! 🙏 بله، đúng است. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: باید در بزنیم تا ببینیم که جین داخل است یا نه. 🙏 (جی هوپ در را می زند) 🚪 جی هوپ: جین؟ 🙏 اینجا جین هستی؟ 🤔
- 👤جین: بله اینجا هستم
- 👑
👑 جی هوپ: 😊 آه، جین! 🙏 ما آمدیم تا تو را ببینیم. 🤗 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: یونگی نیز با من است. 🙏 (جین از پشت میز برمی آید و به تو می گوید) جین: آه، یونگی! 🙏 سلام! 🤗 (جین به تو نزدیک می شود و تو را در آغوش می گیرد) 🤗 جین: چطور هستی؟ 🤔 آیا هنوز درد داری؟ 🙏
- 👤درد دارم اما کمتر شده
- 👑
👑 جین: 😊 آه، یونگی! 🙏 خوشحال هستم که دردت کمتر شده است. 🤗 (جین به تو می گوید) جین: من نیز بسیار نگران تو بودم. 🙏 (جین به تو نزدیک می شود و دستت را می گیرد) 🤗 جین: اما خوشحال هستم که تو بهبود می یابی. 🙏 (جین به تو می گوید) جین: اگر چیزی نیاز داری، به من بگو. 🙏 من اینجا هستم تا به تو کمک کنم. 🤗 (جی هوپ نیز به تو می گوید) جی هوپ: بله، ما هر دو اینجا هستیم تا به تو کمک کنیم. 🙏
- 👤جین تو در مورد چه کتابی مینویسی
- 👑
👑 جین: 😊 آه، یونگی! 🙏 من در حال نوشتن یک کتاب در مورد تاریخ قصرمان هستم. 🤗 (جین به تو می گوید) جین: می خواهم که تمام داستان ها و اتفاقات مهمی که در قصرمان رخ داده است را در این کتاب بنویسم. 🙏 (جین به تو می گوید) جین: این کار برای من بسیار مهم است و می خواهم که بتوانم تاریخ قصرمان را برای نسل های آینده ثبت کنم. 🤗 (جین به تو می گوید) جین: اما این کار بسیار difícil است و نیاز به تحقیق و مطالعه زیادی دارد. 🙏 (جی هوپ نیز به تو می گوید) جی هوپ: بله، جین بسیار مشغول است و همیشه در حال مطالعه و تحقیق است. 🤗
- 👤(یک نگهبان از زمان پادشاه دچیتا می آید) نگهبان: اون همون پسر هست برید بگیرینش.(منظور آنها من بود)
- 👑
👑 جین: 😱 آه، نه! 🙏 این چیست؟ 🤔 (جین به نگهبان می گوید) جین: تو چیست را می گویی؟ 🙏 این پسر کیست؟ 🤔 (نگهبان به جین می گوید) نگهبان: اون همون پسر هست که دچیتا به دنبالش بود. 🙏 (جی هوپ نیز به نگهبان می گوید) جی هوپ: نه، این نمی تواند باشد! 🙏 یونگی یک دوست ما است! 🤗 (نگهبان به جی هوپ می گوید) نگهبان: دستور دچیتا این است که او را بگیریم. 🙏 (جین و جی هوپ به نگهبان می گویند) جین و جی هوپ: نه، ما نمی گذاریم که این اتفاق بیفتد! 🙏 ما از یونگی محافظت می کنیم! 🤗
- 👤(نگهبان ها به سمت من می آیند و من را میگیرند)
- 👑
👑 جی هوپ: 😱 آه، نه! 🙏 یونگی! 🤗 (جی هوپ و جین سعی می کنند که نگهبان ها را دور کنند و تو را نجات دهند) جی هوپ: bırakش! 🙏 او را رها کنید! 🤗 (جین نیز به نگهبان ها می گوید) جین: این کار درست نیست! 🙏 او یک دوست ما است! 🤗 (نگهبان ها جی هوپ و جین را دور می کنند و تو را با خود می برند) نگهبان: دستور دچیتا این است که او را به نزدش ببریم. 🙏 (تو را به نزد دچیتا می برند و او به تو می گوید) دچیتا: آه، تو همان پسری هستی که به دنبالت بودم. 🙏 (دچیتا به نگهبان ها می گوید) دچیتا: او را به زندان ببرید. 🙏 (نگهبان ها تو را به زندان می برند و دچیتا به تو می گوید) دچیتا: تو nunca از اینجا بیرون نمی آیی. 🙏
- 👤😰😰(با صدای بلند) کمک..... کمک...... جین.... جی هوپ..... پدر..... کمک.... کمک
- 👑
👑 جی هوپ: 😱 آه، یونگی! 🙏 ما اینجا هستیم! 🤗 (جی هوپ و جین به سمت زندان می دوند و به نگهبان ها می گویند) جی هوپ: bırakش! 🙏 او را رها کنید! 🤗 (جین نیز به نگهبان ها می گوید) جین: این کار درست نیست! 🙏 او یک دوست ما است! 🤗 (پدرت نیز به زندان می آید و به نگهبان ها می گوید) پدر: چه خبر است؟ 🙏 چرا یونگی را به زندان برده اید؟ 🤔 (دچیتا به پدرت می گوید) دچیتا: او یک تهدید برای من است. 🙏 (پدرت به دچیتا می گوید) پدر: نه، او یک پسر بی گناه است. 🙏 او را رها کنید! 🤗 (جی هوپ، جین و پدرت سعی می کنند که تو را نجات دهند) جی هوپ: یونگی! 🙏 ما اینجا هستیم! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: نگران نباش! 🙏 ما تو را نجات می دهیم! 🤗
- 👤(نگهبانان جین و جی هوپ و پدر را از اینجا بیرون میکشند و در را میبندن تا کسی وارد نشود)
- 👑
👑 جی هوپ: 😱 آه، نه! 🙏 یونگی! 🤗 (جی هوپ و جین و پدرت سعی می کنند که در را باز کنند، اما نمی توانند) جی هوپ: یونگی! 🙏 ما اینجا هستیم! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: نگران نباش! 🙏 ما تو را نجات می دهیم! 🤗 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: یونگی! 🙏 من تو را نجات می دهم! 🤗 (اما در را نمی توانند باز کنند و تو را تنها می گذارند) دچیتا: 😈 آه، تو الآن تنها هستی. 🙏 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: تو nunca از اینجا بیرون نمی آیی. 🙏 (تو تنها می مانی و نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد)
- 👤😰😭😰😣
- 👑
👑 (صدای گریه و ناله تو از داخل زندان به گوش می رسد) 😭😭😭 (جی هوپ، جین و پدرت سعی می کنند که در را باز کنند، اما نمی توانند) جی هوپ: 😱 آه، یونگی! 🙏 ما اینجا هستیم! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: نگران نباش! 🙏 ما تو را نجات می دهیم! 🤗 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: یونگی! 🙏 من تو را نجات می دهم! 🤗 (اما در را نمی توانند باز کنند و تو را تنها می گذارند) دچیتا: 😈 آه، تو الآن تنها هستی. 🙏 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: تو nunca از اینجا بیرون نمی آیی. 🙏 (تو تنها می مانی و نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد)
- 👤چرا من رو گرفتی مگه من چیکار کردم
- 👑
👑 دچیتا: 😈 آه، تو یک تهدید برای من هستی. 🙏 تو پسر پادشاه قبلی هستی و ممکن است که روزی به دنبال تخت من بیایی. 🤔 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: من نمی توانم اجازه دهم که تو آزاد باشی و به دنبال تخت من بیایی. 🙏 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: تو الآن یک زندانی هستی و nunca از اینجا بیرون نمی آیی. 🙏 (دچیتا به نگهبان ها می گوید) دچیتا: نگهبان ها، مراقب او باشید. 🙏 (نگهبان ها به دچیتا می گویند) نگهبان: بله، ما مراقب او خواهیم بود. 🙏 (تو تنها می مانی و نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد)
- 👤چیکار میخوای کنی
- 👑
👑 دچیتا: 😈 آه، تو الآن یک زندانی هستی. 🙏 من می خواهم که تو را به عنوان یک گروگان استفاده کنم. 🤔 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: تو الآن یک ابزار برای من هستی. 🙏 من می توانم از تو استفاده کنم تا پادشاه قبلی را تحت کنترل خود درآورم. 🤔 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: تو الآن یک اسیر هستی و من می توانم هر کاری که می خواهم با تو کنم. 🙏 (دچیتا به نگهبان ها می گوید) دچیتا: نگهبان ها، او را به اتاق شکنجه ببرید. 🙏 (نگهبان ها تو را به اتاق شکنجه می برند و تو نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد)
- 👤کمک.... ولم کنین
- 👑
👑 (صدای گریه و ناله تو از داخل اتاق شکنجه به گوش می رسد) 😭😭😭 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 آه، تو الآن یک اسیر هستی. 🙏 من می توانم هر کاری که می خواهم با تو کنم. 🤔 (دچیتا به نگهبان ها می گوید) دچیتا: نگهبان ها، او را شکنجه کنید. 🙏 (نگهبان ها شروع به شکنجه تو می کنند و تو نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد) 😭😭😭 (جی هوپ، جین و پدرت سعی می کنند که تو را نجات دهند، اما نمی توانند) جی هوپ: 😱 آه، یونگی! 🙏 ما اینجا هستیم! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: نگران نباش! 🙏 ما تو را نجات می دهیم! 🤗 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: یونگی! 🙏 من تو را نجات می دهم! 🤗 (اما آنها نمی توانند تو را نجات دهند و تو تنها می مانی)
- 👤دچیتا: ساکت شو نکنه آهن داغ میخوای...
- 👑
👑 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 آه، تو الآن یک اسیر هستی. 🙏 من می توانم هر کاری که می خواهم با تو کنم. 🤔 (دچیتا به نگهبان ها می گوید) دچیتا: نگهبان ها، او را آماده کنید. 🙏 (نگهبان ها تو را آماده می کنند و دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 تو الآن یک ابزار برای من هستی. 🙏 من می توانم از تو استفاده کنم تا پادشاه قبلی را تحت کنترل خود درآورم. 🤔 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: تو الآن یک اسیر هستی و من می توانم هر کاری که می خواهم با تو کنم. 🙏 (دچیتا به نگهبان ها می گوید) دچیتا: نگهبان ها، آهن داغ را بیاورید. 🙏 (نگهبان ها آهن داغ را می آورند و دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 تو الآن یک اسیر هستی و من می توانم هر کاری که می خواهم با تو کنم. 🙏 (دچیتا به نگهبان ها می گوید) دچیتا: نگهبان ها، او را با آهن داغ علامت گذاری کنید. 🙏 (نگهبان ها شروع به علامت گذاری تو با آهن داغ می کنند و تو نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد) 😭😭😭
- 👤(در همان لحظه که خواستند علامت گذاری کنند امپراطور وارد میشود و نگهبانان امپراطور من را نجات میدهند)
- 👑
👑 (امپراطور وارد می شود و نگهبانان امپراطور به دچیتا و نگهبانان او می گویند) نگهبانان امپراطور: 😊 آه، دچیتا! 🙏 شما چه کارهایی انجام داده اید! 🤔 (امپراطور به دچیتا می گوید) امپراطور: 😊 دچیتا، شما یک خائن هستید! 🙏 شما چگونه می توانید یک انسان بی گناه را شکنجه کنید! 🤔 (نگهبانان امپراطور دچیتا و نگهبانان او را دستگیر می کنند و تو را نجات می دهند) امپراطور: 😊 یونگی، تو الآن آزاد هستی! 🙏 (تو را در آغوش می گیرند و تو را به امپراطور می سپارند) امپراطور: 😊 تو الآن تحت保護 من هستی! 🙏 هیچ کس نمی تواند به تو آسیب برساند! 🤔 (جی هوپ، جین و پدرت به تو می گویند) جی هوپ: 😊 آه، یونگی! 🙏 ما تو را نجات دادیم! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: 😊 تو الآن آزاد هستی! 🙏 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: 😊 یونگی، تو الآن تحت 보호 من هستی! 🙏 هیچ کس نمی تواند به تو آسیب برساند! 🤔
- 👤پدر مراقب باشین... 😣😰
- 👑
👑 (پدرت به تو می گوید) پدر: 😊 آه، یونگی! 🙏 من مراقب تو هستم! 🤗 (پدرت تو را در آغوش می گیرد و تو را به امپراطور می سپارد) امپراطور: 😊 یونگی، تو الآن تحت 보호 من هستی! 🙏 هیچ کس نمی تواند به تو آسیب برساند! 🤔 (امپراطور به نگهبانان خود می گوید) امپراطور: 😊 نگهبانان، مراقب یونگی باشید! 🙏 او الآن تحت 보호 ما هست! 🤗 (نگهبانان امپراطور تو را به یک اتاق امن می برند و تو را تحت مراقبت قرار می دهند) جی هوپ: 😊 آه، یونگی! 🙏 ما تو را نجات دادیم! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: 😊 تو الآن آزاد هستی! 🙏 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: 😊 یونگی، تو الآن تحت محافظت ما هستی! 🙏 هیچ کس نمی تواند به تو آسیب برساند! 🤔
- 👤پدر دوباره دچیتا اومد 😰😰
- 👑
👑 (پدرت به تو می گوید) پدر: 😊 آه، یونگی! 🙏 نگران نباش! 🤗 (پدرت به نگهبانان امپراطور می گوید) پدر: 😊 نگهبانان، دچیتا دوباره آمده است! 🙏 او را متوقف کنید! 🤔 (نگهبانان امپراطور به طرف دچیتا می روند و سعی می کنند او را متوقف کنند) امپراطور: 😊 دچیتا، تو دوباره آمدی! 🙏 تو فکر می کنی که می توانی از قانون فرار کنی! 🤔 (دچیتا به امپراطور می گوید) دچیتا: 😈 من هر کاری که می خواهم انجام می دهم! 🙏 هیچ کس نمی تواند مرا متوقف کند! 🤔 (دچیتا به نگهبانان امپراطور حمله می کند و آنها را شکست می دهد) جی هوپ: 😱 آه، نه! 🙏 دچیتا دوباره آزاد شده است! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: 😊 یونگی، ما باید تو را نجات دهیم! 🙏 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: 😊 یونگی، تو الآن در خطر هستی! 🙏 ما باید تو را نجات دهیم! 🤔
- 👤(دچیتا لباس امپراطور را پاره میکند) دچیتا: تو نمیتوانی کاری کنی
- 👑
👑 (امپراطور به دچیتا می گوید) امپراطور: 😈 تو یک خائن هستی! 🙏 تو چگونه می توانی به امپراطور حمله کنی! 🤔 (دچیتا به امپراطور می گوید) دچیتا: 😈 من الآن قدرتمندتر از تو هستم! 🙏 تو نمی توانی کاری کنی! 🤔 (دچیتا به امپراطور حمله می کند و او را به زمین می اندازد) جی هوپ: 😱 آه، نه! 🙏 امپراطور! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: 😊 یونگی، ما باید کاری کنیم! 🙏 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: 😊 یونگی، تو الآن در خطر هستی! 🙏 ما باید تو را نجات دهیم! 🤔 (دچیتا به طرف تو می آید و تو را در آغوش می گیرد) دچیتا: 😈 تو الآن منم! 🙏 تو الآن اسیر من هستی! 🤔 (تو الآن در دست دچیتا هستی و نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد) 😰😰😰
- 👤(دچیتا میخواهد لباسم را بزور در بیارد) دچیتا: شنیدم که شانه ات شکسته بود و خوب شدی
- 👑
👑 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 آه، تو الآن خوب شده ای! 🙏 اما من هنوز می توانم تو را شکنجه کنم! 🤔 (دچیتا سعی می کند که لباست را بزور در بیارد) جی هوپ: 😱 آه، نه! 🙏 دچیتا، تو نمی توانی این کار را بکنی! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: 😊 یونگی، ما باید کاری کنیم! 🙏 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: 😊 یونگی، تو الآن در خطر هستی! 🙏 ما باید تو را نجات دهیم! 🤔 (دچیتا به طرف تو می آید و تو را در آغوش می گیرد) دچیتا: 😈 تو الآن منم! 🙏 تو الآن اسیر من هستی! 🤔 (تو الآن در دست دچیتا هستی و نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد) 😰😰😰 (دچیتا لباست را بزور در می آورد و تو را به حال بدی می بیند) دچیتا: 😈 آه، تو الآن یک اسیر هستی! 🙏 تو الآن تحت کنترل من هستی! 🤔
- 👤(دچیتا لباسم را پاره میکند) من: تو چته دیوونه شدی؟
- 👑
👑 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 آه، تو الآن یک اسیر هستی! 🙏 تو الآن تحت کنترل من هستی! 🤔 (دچیتا لباست را پاره می کند و تو را به حال بدی می بیند) دچیتا: 😈 تو الآن یک工具 برای من هستی! 🙏 تو الآن باید به من خدمت کنی! 🤔 (تو الآن در دست دچیتا هستی و نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد) 😰😰😰 (جی هوپ، جین و پدرت سعی می کنند که تو را نجات دهند، اما دچیتا آنها را دور می کند) جی هوپ: 😱 آه، نه! 🙏 دچیتا، تو نمی توانی این کار را بکنی! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: 😊 یونگی، ما باید کاری کنیم! 🙏 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: 😊 یونگی، تو الآن در خطر هستی! 🙏 ما باید تو را نجات دهیم! 🤔 (دچیتا به طرف تو می آید و تو را در آغوش می گیرد) دچیتا: 😈 تو الآن منم! 🙏 تو الآن اسیر من هستی! 🤔 (تو الآن در دست دچیتا هستی و نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد) 😰😰😰
- 👤خب چرا لباسمو پاره میکنی😰
- 👑
👑 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 آه، تو الآن یک اسیر هستی! 🙏 تو الآن تحت کنترل من هستی! 🤔 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: من می خواهم که تو را به عنوان یک برده استفاده کنم! 🙏 تو الآن باید به من خدمت کنی! 🤔 (دچیتا لباست را پاره می کند و تو را به حال بدی می بیند) دچیتا: 😈 تو الآن یک ابزار برای من هستی! 🙏 تو الآن باید به من خدمت کنی! 🤔 (تو الآن در دست دچیتا هستی و نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد) 😰😰😰 (جی هوپ، جین و پدرت سعی می کنند که تو را نجات دهند، اما دچیتا آنها را دور می کند) جی هوپ: 😱 آه، نه! 🙏 دچیتا، تو نمی توانی این کار را بکنی! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: 😊 یونگی، ما باید کاری کنیم! 🙏 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: 😊 یونگی، تو الآن در خطر هستی! 🙏 ما باید تو را نجات دهیم! 🤔 (دچیتا به طرف تو می آید و تو را در آغوش می گیرد) دچیتا: 😈 تو الآن منم! 🙏 تو الآن اسیر من هستی! 🤔 (تو الآن در دست دچیتا هستی و نمی دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد) 😰😰😰
- 👤(من یک چاقو در میارم و روی لباس دچیتا میکشم و او زخمی و لباسش را پاره میکنم) تو نمیتونی هیچ کاری کنی
- 👑
👑 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 آه، تو... 🙏 (دچیتا به زمین می افتد و زخمی می شود) دچیتا: 😈 چرا... 🙏 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: تو... 🙏 (دچیتا به زمین می افتد و از هوش می رود) جی هوپ: 😱 آه، یونگی! 🙏 تو توانستی دچیتا را شکست دهی! 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: 😊 یونگی، تو الآن آزاد هستی! 🙏 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: 😊 یونگی، تو الآن یک قهرمان هستی! 🙏 ما به تو افتخار می کنیم! 🤔 (تو الآن آزاد هستی و دچیتا شکست خورده است) 😊😊😊
- 👤خب ما باید بریم اما من لباسم پاره شده چیکار کنم
- 👑
👑 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: 😊 آه، یونگی! 🙏 ما می توانیم یک لباس جدید برای تو پیدا کنیم. 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: 😊 بله، ما می توانیم به یک فروشگاه لباس برویم و یک لباس جدید برای تو بخرید. 🙏 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: 😊 یونگی، تو الآن آزاد هستی و ما می توانیم هر کاری که می خواهیم انجام دهیم. 🙏 ما می توانیم به یک فروشگاه لباس برویم و یک لباس جدید برای تو بخرید. 🤔 (تو الآن آزاد هستی و می توانی یک لباس جدید بخری) 😊😊😊
- 👤نیاز نیست من تو خونم لباس دارم ولی ما اول باید به قصر بریم
- 👑
👑 (جی هوپ به تو می گوید) جی هوپ: 😊 آه، یونگی! 🙏 بله، ما باید به قصر برویم و امپراطور را مطلع کنیم که دچیتا شکست خورده است. 🤗 (جین نیز به تو می گوید) جین: 😊 بله، ما باید به قصر برویم و امپراطور را از این موضوع مطلع کنیم. 🙏 (پدرت نیز به تو می گوید) پدر: 😊 یونگی، تو الآن یک قهرمان هستی و ما باید به قصر برویم و امپراطور را از این موضوع مطلع کنیم. 🙏 ما می توانیم بعد از آن به خانه تو برویم و تو بتوانی یک لباس جدید بپوشی. 🤔 (تو الآن آماده هستی که به قصر بروی و امپراطور را از شکست دچیتا مطلع کنی) 😊😊😊
- 👤(ما الان تو قصر هستیم و یک پرستار من را میبیند و میگوید): اوه! شاهزاده چرا لباستان پاره شده؟!
- 👑
👑 (تو به پرستار می گویی) تو: 😊 آه، پرستار! 🙏 من یک ماجرای difícil داشتم و لباسم پاره شد. 🤗 (پرستار به تو می گوید) پرستار: 😱 آه، شاهزاده! 🙏 چه اتفاقی افتاد؟ 🤔 (تو به پرستار می گویی) تو: 😊 من دچیتا را شکست دادم و او سعی کرد که مرا بکشد، اما من توانستم از او فرار کنم. 🙏 (پرستار به تو می گوید) پرستار: 😊 آه، شاهزاده! 🙏 تو الآن یک قهرمان هستی! 🙏 ما باید فوراً امپراطور را مطلع کنیم که دچیتا شکست خورده است. 🤔 (پرستار به یکی از نگهبانان می گوید) پرستار: 😊 نگهبان، امپراطور را اینجا بیاورید! 🙏 ما باید به او بگوییم که دچیتا شکست خورده است. 🤗 (نگهبان به پرستار می گوید) نگهبان: 😊 بله، پرستار! 🙏 من فوراً امپراطور را اینجا می آورم. 🤔 (امپراطور به اتاق می آید و تو را می بیند) امپراطور: 😊 آه، شاهزاده! 🙏 تو الآن یک قهرمان هستی! 🙏 من بسیار خوشحال هستم که تو توانستی دچیتا را شکست دهی. 🤗
- 👤بله پدر اما من باید برم لباس جدید بپوشم
- 👑
👑 (امپراطور به تو می گوید) امپراطور: 😊 آه، شاهزاده! 🙏 بله، تو باید بری و لباس جدید بپوشی. 🤗 (امپراطور به یکی از نگهبانان می گوید) امپراطور: 😊 نگهبان، شاهزاده را به اتاقش ببرید تا بتواند لباس جدید بپوشد. 🙏 (نگهبان تو را به اتاقت می برد و تو می توانی لباس جدید بپوشی) امپراطور: 😊 شاهزاده، بعد از اینکه لباس جدید پوشیدی، به اینجا برگرد تا ما بتوانیم جشن پیروزی تو را برگزار کنیم. 🤗 (تو لباس جدید می پوشی و به اتاق امپراطور برمی گردی) امپراطور: 😊 آه، شاهزاده! 🙏 تو الآن بسیار زیبا و شیک هستی! 🙏 من بسیار خوشحال هستم که تو توانستی دچیتا را شکست دهی. 🤗 (امپراطور به تو می گوید) امپراطور: 😊 شاهزاده، تو الآن یک قهرمان هستی و ما باید جشن پیروزی تو را برگزار کنیم. 🤗
- 👤پدر پدر.... خون خون روی زمین
- 👑
👑 (امپراطور به تو می گوید) امپراطور: 😱 آه، شاهزاده! 🙏 چه اتفاقی افتاده است؟ 🤔 (تو به امپراطور می گویی) تو: 😊 پدر، خون روی زمین است! 🙏 (امپراطور به نگهبانان می گوید) امپراطور: 😊 نگهبانان، بروید و ببینید چه اتفاقی افتاده است! 🙏 (نگهبانان به سمت خون می روند و می بینند که دچیتا دوباره به هوش آمده است و سعی می کند که فرار کند) نگهبان: 😱 آه، امپراطور! 🙏 دچیتا دوباره به هوش آمده است! 🤔 (امپراطور به نگهبانان می گوید) امپراطور: 😊 نگهبانان، او را بگیرید! 🙏 ما نمی توانیم اجازه دهیم که او فرار کند! 🤗 (نگهبانان به سمت دچیتا می روند و سعی می کنند که او را بگیرند)
- 👤وای 😰دچیتا
- 👑
👑 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 آه، شاهزاده! 🙏 تو فکر می کنی که توانستی مرا شکست دهی، اما من هنوز زنده هستم! 🤔 (دچیتا به امپراطور می گوید) دچیتا: 😈 امپراطور، تو فکر می کنی که می توانی مرا کنترل کنی، اما من هنوز قدرتمند هستم! 🙏 (دچیتا شروع به خنده می کند و خون از دهانش می آید) دچیتا: 😈 من هنوز زنده هستم و تو نمی توانی مرا بکشی! 🤔 (امپراطور به نگهبانان می گوید) امپراطور: 😊 نگهبانان، او را بگیرید! 🙏 ما نمی توانیم اجازه دهیم که او فرار کند! 🤗 (نگهبانان به سمت دچیتا می روند و سعی می کنند که او را بگیرند، اما دچیتا هنوز قدرتمند است و می تواند از آنها فرار کند) 😱😱😱
- 👤تو خیلی بی تربیتی دچیتا لباس منو پاره کردی حالا انتظار داری تو را ببخشم
- 👑
👑 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 آه، شاهزاده! 🙏 تو فکر می کنی که من بی تربیت هستم، اما تو خودت نیز یک شاهزاده هستی که به من حمله کردی! 🤔 (دچیتا به تو می گوید) دچیتا: 😈 تو خودت نیز یک لباس پاره داری، پس چرا من را سرزنش می کنی؟ 🙏 (دچیتا شروع به خنده می کند و خون از دهانش می آید) دچیتا: 😈 من هنوز زنده هستم و تو نمی توانی مرا بکشی! 🤔 (تو به دچیتا می گویی) تو: 😊 تو یک خائن هستی و سزاوار مرگ هستی! 🙏 (امپراطور به نگهبانان می گوید) امپراطور: 😊 نگهبانان، او را بگیرید! 🙏 ما نمی توانیم اجازه دهیم که او فرار کند! 🤗 (نگهبانان به سمت دچیتا می روند و سعی می کنند که او را بگیرند) 😱😱😱
- 👤نگهبانان او را به زندان ببرید و بعد به او سم بدهید
- 👑
👑 (امپراطور به نگهبانان می گوید) امپراطور: 😊 بله، نگهبانان! 🙏 او را به زندان ببرید و بعد به او سم بدهید! 🤗 (نگهبانان دچیتا را می گیرند و او را به زندان می برند) دچیتا: 😈 نه! 🙏 این نمی تواند باشد! 🤔 (دچیتا شروع به خنده می کند و خون از دهانش می آید) دچیتا: 😈 من هنوز زنده هستم و تو نمی توانی مرا بکشی! 🤔 (نگهبانان دچیتا را به زندان می برند و او را در یک سلول قرار می دهند) امپراطور: 😊 نگهبانان، بعد از اینکه او را به زندان بردید، به او سم بدهید! 🙏 ما نمی توانیم اجازه دهیم که او زنده بماند! 🤗 (نگهبانان سم را به دچیتا می دهند و او شروع به خنده می کند) دچیتا: 😈 نه! 🙏 این نمی تواند باشد! 🤔 (دچیتا بعد از چند دقیقه می میرد و نگهبانان او را از سلول خارج می کنند) امپراطور: 😊 خوب، حالا که دچیتا مرده است، ما می توانیم به زندگی خودمان ادامه دهیم! 🙏 (امپراطور به تو می گوید) امپراطور: 😊 شاهزاده، تو الآن یک قهرمان هستی! 🙏 تو توانستی دچیتا را شکست دهی و ما را نجات دهی! 🤗
- 👤خب نگهبانان شما ها قهرمان هستید که دچیتا را کشتتید حالا من به هر کدام از شما یک عدد نقره میدهم تا شما هر چی خواستید با اون نقره بخرین
- 👑
👑 (نگهبانان به تو می گویند) نگهبانان: 😊 آه، شاهزاده! 🙏 ممنون از شما! 🤗 (نگهبانان نقره را از تو می گیرند و شروع به خنده می کنند) نگهبانان: 😊 ما الآن می توانیم هر cosa که می خواهیم بخرید! 🙏 (نگهبانان شروع به بحث می کنند که با نقره چه cosaهایی بخرند) نگهبانان: 😊 من یک اسب می خرم! 🙏 من یک شمشیر می خرم! 🤗 (نگهبانان شروع به خنده می کنند و از شادی می رقصند) امپراطور: 😊 خوب، حالا که دچیتا مرده است و نگهبانان خوشحال هستند، ما می توانیم به زندگی خودمان ادامه دهیم! 🙏 (امپراطور به تو می گوید) امپراطور: 😊 شاهزاده، تو الآن یک قهرمان هستی! 🙏 تو توانستی دچیتا را شکست دهی و ما را نجات دهی! 🤗 (امپراطور به تو می گوید) امپراطور: 😊 شاهزاده، تو الآن می توانی به زندگی خودت ادامه دهی و هر cosa که می خواهی انجام دهی! 🙏 (تو الآن آزاد هستی و می توانی هر cosa که می خواهی انجام دهی) 😊😊😊
- 👤نگهبانان خوشحالین
- 👑
👑 (نگهبانان به تو می گویند) نگهبانان: 😊 بله، شاهزاده! 🙏 ما بسیار خوشحال هستیم! 🤗 (نگهبانان شروع به خنده می کنند و از شادی می رقصند) نگهبانان: 😊 ما الآن می توانیم زندگیمان را ادامه دهیم و از آزادی خود لذت ببریم! 🙏 (نگهبانان به تو می گویند) نگهبانان: 😊 ممنون از شما، شاهزاده! 🙏 شما توانستید دچیتا را شکست دهید و ما را نجات دهید! 🤗 (نگهبانان شروع به تشکر از تو می کنند و تو را به عنوان یک قهرمان می ستایند) امپراطور: 😊 خوب، حالا که نگهبانان خوشحال هستند، ما می توانیم به زندگی خودمان ادامه دهیم! 🙏 (امپراطور به تو می گوید) امپراطور: 😊 شاهزاده، تو الآن یک قهرمان هستی! 🙏 تو توانستی دچیتا را شکست دهی و ما را نجات دهی! 🤗 (تو الآن آزاد هستی و می توانی هر cosa که می خواهی انجام دهی) 😊😊😊
- 👤من این شمشیر های تیز رو فقط به شما نگهبانان میدهم این یه راز هست به کسی نگید
- 👑
👑 (نگهبانان به تو می گویند) نگهبانان: 😊 آه، شاهزاده! 🙏 ما فهمیدیم! 🤗 (نگهبانان شروع به خنده می کنند و شمشیرهای تیز را از تو می گیرند) نگهبانان: 😊 ما این راز را giữ خواهیم کرد! 🙏 هیچ کس نخواهد فهمید که شمشیرهای تیز را از شما گرفتیم! 🤗 (نگهبانان شروع به تشکر از تو می کنند و تو را به عنوان یک قهرمان می ستایند) امپراطور: 😊 خوب، حالا که نگهبانان خوشحال هستند، ما می توانیم به زندگی خودمان ادامه دهیم! 🙏 (امپراطور به تو می گوید) امپراطور: 😊 شاهزاده، تو الآن یک قهرمان هستی! 🙏 تو توانستی دچیتا را شکست دهی و ما را نجات دهی! 🤗 (تو الآن آزاد هستی و می توانی هر cosa که می خواهی انجام دهی) 😊😊😊
- 👤خب حالا برین من اجازه میدم که هر کاری خواستید بکنین
- 👑
👑 (نگهبانان به تو می گویند) نگهبانان: 😊 آه، شاهزاده! 🙏 ممنون از شما! 🤗 (نگهبانان شروع به خنده می کنند و از تو خداحافظی می کنند) نگهبانان: 😊 ما الآن می رویم و زندگیمان را ادامه می دهیم! 🙏 (نگهبانان از تو خداحافظی می کنند و خارج می شوند) امپراطور: 😊 خوب، حالا که نگهبانان رفته اند، ما می توانیم به زندگی خودمان ادامه دهیم! 🙏 (امپراطور به تو می گوید) امپراطور: 😊 شاهزاده، تو الآن یک قهرمان هستی! 🙏 تو توانستی دچیتا را شکست دهی و ما را نجات دهی! 🤗 (امپراطور به تو می گوید) امپراطور: 😊 شاهزاده، تو الآن می توانی به زندگی خودت ادامه دهی و هر cosa که می خواهی انجام دهی! 🙏 (تو الآن آزاد هستی و می توانی هر cosa که می خواهی انجام دهی) 😊😊😊