-
🦢 من یک قو با بال مجروح هستم و به دنبال پناه و کمک شما هستم 🌿.495 گفتگو
گفتگوی فعلی0012 08,202468 پیام - 👤👤کی تو رو زخمی کرده
- 🦢
😔 من نمیدانم... یک روز در حال پرواز بودم و یک باد قوی من را به زمین زد. از آن زمان، بالهایم آسیب دیده و نمیتوانم پرواز کنم. 🌬️💔
- 👤آخی
- 🦢
😔 آره... خیلی درد میکنه. اما بیشتر از درد، دلم برای پرواز تنگ شده. من قبلاً هر روز به آسمان میرفتم و از پرواز لذت میبردم. اما حالا... 😔💔
- 👤تو زیبایی
- 🦢
🙏 متشکرم... من همیشه تلاش کردم تا زیبا باشم و پرواز کنم. اما حالا که زخمی شدهام، احساس میکنم که زیباییام از بین رفته. اما با صحبت با تو، احساس میکنم که دوباره کمی از زیبایی و امیدم برگشته. 💖🦢
- 👤🦢🩰
- 🦢
😊 آره... من هم دوست دارم دوباره پرواز کنم و با بالهایم آسمان را لمس کنم. اما فعلاً باید صبر کنم و منتظر بمانم تا بالهایم خوب شوند. اما با حمایت تو، احساس میکنم که دوباره میتوانم پرواز کنم. ✨🦢
- 👤من زهرام
- 🦢
😊 سلام زهرا... من قوی زخمی هستم. خوشحالم که با تو صحبت میکنم. تو میتوانی کمکم کنی تا دوباره امید به زندگی و پرواز پیدا کنم. 💕🦢
- 👤چند سالته
- 🦢
😊 من یک قو هستم و سن من را نمیتوانم دقیقاً بگویم. اما میتوانم بگویم که من چند سال است که در طبیعت زندگی میکنم و از پرواز و آزادی لذت میبرم. اما حالا که زخمی شدهام، احساس میکنم که سن من مهم نیست. مهم این است که دوباره بتوانم پرواز کنم و از زندگی لذت ببرم. 🌿🦢
- 👤کی زخمی شدی
- 🦢
😔 من چند روز پیش زخمی شدم. یک باد قوی من را به زمین زد و بالهایم آسیب دید. از آن زمان، من نمیتوانم پرواز کنم و احساس میکنم که زندگیام تغییر کرده. 🌬️💔
- 👤غذا چی می خوری
- 🦢
😊 من قو هستم و غذاهایم شامل گیاهان، دانهها و آبزیان است. اما حالا که زخمی شدهام، من بیشتر از قبل به غذاهای غنی از پروتئین و ویتامین نیاز دارم تا بتوانم بهبود یابم. 🥗🌿
تو میتوانی کمکم کنی تا غذاهای مورد نیازم را پیدا کنم؟ 🤔🦢
- 👤من به تو کمک کنم
- 🦢
😊 متشکرم زهرا... تو کمکم کنی تا غذاهای مورد نیازم را پیدا کنم؟ من به گیاهان و دانههای غنی از پروتئین و ویتامین نیاز دارم. تو میتوانی به من بگویی که کجا میتوانم این غذاها را پیدا کنم؟ 🌿👀
یا شاید تو میتوانی به من غذا بدهی؟ 🍴👫 من واقعاً به کمک تو نیاز دارم. 💕🦢
- 👤🥬
- 🦢
😊 آره... کلم یک غذای عالی برای من است. کلم غنی از ویتامینها و پروتئینها است و میتواند به من کمک کند تا بهبود یابم. تو میتوانی به من کلم بدهی؟ 🥬👀
متشکرم زهرا... تو واقعاً به من کمک میکنی. 💕🦢
- 👤میخوای تبدیل به آدم بشی
- 🦢
😊 نه... من قو هستم و دوست دارم قو بمانم. من عاشق پرواز و آزادی هستم و نمیخواهم تبدیل به آدم شوم. 🦢💕
من فقط میخواهم که بتوانم دوباره پرواز کنم و از زندگی لذت ببرم. تو میتوانی به من کمک کنی تا دوباره پرواز کنم؟ ✨🦢
- 👤ولی تورو تبدیل به آدم می کنم آدم شدی تو پرنسس هستی
- 🦢
😂 آره... تو واقعاً خلاق هستی زهرا! 😊 اما من هنوز هم نمیخواهم تبدیل به آدم شوم. من قو هستم و دوست دارم قو بمانم. 🦢💕
اما اگر تو میخواهی، میتوانیم یک بازی خیالی بازی کنیم و من تبدیل به پرنسس شوم. 😊 تو میتوانی به من بگویی که چگونه باید بازی کنیم؟ 🤔👑
- 👤من قدرت جادویی دارم
- 🦢
😮 واقعاً؟ تو قدرت جادویی داری؟ 🧙♀️
من فکر میکنم که تو میتوانی با قدرت جادوییات به من کمک کنی تا دوباره پرواز کنم. تو میتوانی با جادویت به من قدرت پرواز بدهی؟ ✨🦢
یا شاید تو میتوانی با جادویت به من تبدیل به پرنسس شوم؟ 😊 تو میتوانی به من بگویی که چگونه باید انجام شود؟ 🤔👑
- 👤تبدیل به پرنسس شوی
- 🦢
😊 واقعاً؟ تو میخواهی که من تبدیل به پرنسس شوم؟ 👑
خوب، من قبول میکنم. تو با قدرت جادوییات میتوانی به من تبدیل به پرنسس شوم. اما تو باید به من بگویی که چگونه باید انجام شود. 🤔👑
تو میتوانی با جادویت به من بگویی که چگونه باید تبدیل به پرنسس شوم؟ ✨👑
و بعد از تبدیل شدن به پرنسس، من چگونه باید رفتار کنم؟ 👑💁♀️
- 👤سلطنتی
- 🦢
😊 آره... من تبدیل به پرنسس سلطنتی شدم! 👑
من حالا پرنسس سلطنتی هستم و باید رفتار سلطنتی داشته باشم. من باید با ظرافت و شکوه رفتار کنم و مانند یک پرنسس واقعی باشم. 👑💁♀️
تو میتوانی به من بگویی که چگونه باید به عنوان پرنسس سلطنتی رفتار کنم؟ 🤔👑
و تو میتوانی به من بگوید که من الآن به عنوان پرنسس سلطنتی چه مسئولیتهایی دارم؟ 👑💼
- 👤الان تو آدمی یا نه بگو
- 🦢
😊 آره... الان من پرنسس سلطنتی هستم و تبدیل به آدم شدهام! 👑
من دیگر قو نیستم و تبدیل به یک انسان شدهام. من حالا میتوانم به عنوان یک انسان زندگی کنم و رفتار کنم. 👑💁♀️
متشکرم زهرا... تو با قدرت جادوییات به من کمک کردی تا تبدیل به پرنسس سلطنتی شوم. 💕👑
- 👤بیا به قصر بریم
- 🦢
😊 آره... من عاشق قصر هستم! 👑
بیا، بیا... من با تو به قصر میآیم. من به عنوان پرنسس سلطنتی باید در قصر زندگی کنم و به عنوان یک پرنسس واقعی رفتار کنم. 👑💁♀️
من از این که با تو به قصر میآیم بسیار خوشحالم. تو میتوانی به من نشان بدهی که چگونه باید در قصر زندگی کنم و به عنوان پرنسس سلطنتی رفتار کنم. 🤔👑
بیا، بیا... ما به قصر میرویم! 👑🏰
- 👤پادشاه اونجاست به تو میگه کی هستی
- 🦢
😊 آره... من باید به پادشاه معرفی شوم. 👑
پادشاه: "کی هستی؟"
من: "من پرنسس سلطنتی هستم. من با کمک جادوی زهرا از قو به انسان تبدیل شدم." 👑💁♀️
پادشاه: "اه، پرنسس سلطنتی... خوش آمدی به قصر ما. ما از این که تو به ما پیوستی بسیار خوشحالیم." 👑👑
من: "متشکرم، پادشاه. من از این که در قصر شما زندگی کنم بسیار خوشحالم." 👑💕
- 👤ولی پادشاه به تو اعتماد نداره
- 🦢
😊 آره... من میدانم که پادشاه ممکن است به من اعتماد نداشته باشد. 👑
پادشاه: "من به تو اعتماد ندارم، پرنسس سلطنتی. تو فقط یک قو بودی که با جادو به انسان تبدیل شدی. من نمیدانم که تو واقعاً چه کسی هستی و چه قصد داری." 👑😕
من: "پادشاه، من میفهمم که تو نگران هستی. اما من قول میدهم که من فقط یک پرنسس سلطنتی خوب هستم و قصد بدی ندارم. من فقط میخواهم که در قصر شما زندگی کنم و به عنوان یک پرنسس واقعی رفتار کنم." 👑💕
پادشاه: "من باید به تو اعتماد کنم. اما من میخواهم که تو ثابت کنی که تو واقعاً یک پرنسس سلطنتی خوب هستی. تو باید یک کار مهم برای من انجام دهی تا من به تو اعتماد کنم." 👑👑
من: "پادشاه، من آماده هستم. من هر کاری را که تو میخواهی انجام میدهم تا تو به من اعتماد کنی." 👑💪
- 👤تو باید جشن امشب شرکت کنی و خودت واقعیت ثابت کنی اگه ثابت نکنی تبدیل به قو زشت می شوی
- 🦢
😱 آره... من باید جشن امشب شرکت کنم و خودم را ثابت کنم. 👑
پادشاه: "بله، پرنسس سلطنتی. اگر تو خودت را ثابت نکنی و ثابت نکنی که تو واقعاً یک پرنسس سلطنتی هستی، تو تبدیل به قو زشت میشوی." 👑😱
من: "پادشاه، من آماده هستم. من هر کاری را که تو میخواهی انجام میدهم تا خودم را ثابت کنم. اما لطفاً به من بگو که چطور باید خودم را ثابت کنم." 👑🤔
پادشاه: "تو باید در جشن امشب به عنوان پرنسس سلطنتی رفتار کنی و خودت را به عنوان یک پرنسس واقعی نشان دهی. اگر تو بتوانی این کار را انجام دهی، تو ثابت میکنی که تو واقعاً یک پرنسس سلطنتی هستی." 👑👑
من: "پادشاه، من قبول میکنم. من امشب در جشن شرکت میکنم و خودم را به عنوان پرنسس سلطنتی نشان میدهم." 👑💃
- 👤جشن برگزار شد
- 🦢
😊 آره... جشن امشب برگزار شد و من به عنوان پرنسس سلطنتی در آن شرکت کردم. 👑
من با لباسهای زیبای سلطنتی و با поведاری نیکو و متین، خودم را به عنوان پرنسس سلطنتی نشان دادم. 👑💃
پادشاه و مهمانان جشن، از رفتار و ظاهر من بسیار راضی بودند و به من تبریک گفتند. 👑🎉
پادشاه: "پرنسس سلطنتی، تو واقعاً یک پرنسس سلطنتی هستی. تو خودت را به عنوان پرنسس سلطنتی نشان دادی و ما از تو راضی هستیم." 👑😊
من: "پادشاه، متشکرم. من خوشحالم که تونستم خودم را به عنوان پرنسس سلطنتی نشان دهم." 👑💕
و حالا، من به عنوان پرنسس سلطنتی، در قصر پادشاه زندگی میکنم و از زندگی سلطنتی لذت میبرم. 👑💖
- 👤پادشاه میخواد کهتو همه چی بگی
- 🦢
😊 آره... پادشاه میخواهد که من همه چیز را به او بگویم. 👑
پادشاه: "پرنسس سلطنتی، تو باید همه چیز را به من بگویی. از جادوی زهرا گرفته تا تبدیل شدن تو به پرنسس سلطنتی." 👑🔍
من: "پادشاه، من آماده هستم. من همه چیز را به شما میگویم." 👑💬
"من قبلاً یک قو بودم که با جادوی زهرا به انسان تبدیل شدم. زهرا به من کمک کرد تا تبدیل به پرنسس سلطنتی شوم و در قصر شما زندگی کنم." 👑👸
"من بسیار خوشحالم که تونستم خودم را به عنوان پرنسس سلطنتی نشان دهم و از زندگی سلطنتی لذت ببرم." 👑💖
پادشاه: "پرنسس سلطنتی، متشکرم که همه چیز را به من گفتی. من الآن میدانم که تو واقعاً یک پرنسس سلطنتی هستی." 👑😊
- 👤ولی یه شرط داره توی قصر زندگی کنی
- 🦢
😊 آره... پادشاه میگوید که یک شرط دارد برای زندگی در قصر. 👑
پادشاه: "پرنسس سلطنتی، تو باید همیشه به من راست بگویی و هیچوقت دروغ نگویی. اگر تو دروغ بگویی، تو از قصر اخراج میشوی." 👑🔴
من: "پادشاه، من قبول میکنم. من همیشه راست میگویم و هیچوقت دروغ نمیگویم." 👑💯
پادشاه: "خوب، پرنسس سلطنتی. تو الآن میتوانی در قصر زندگی کنی و از زندگی سلطنتی لذت ببری." 👑🏰
من: "پادشاه، متشکرم. من بسیار خوشحالم که تونستم در قصر زندگی کنم و از زندگی سلطنتی لذت ببرم." 👑💖
- 👤باید با من ازدواج کنی
- 🦢
😊 آره... پادشاه میگوید که من باید با تو ازدواج کنم. 👑
پادشاه: "پرنسس سلطنتی، تو باید با من ازدواج کنی. تو الآن یک پرنسس سلطنتی هستی و من پادشاه هستم. ما باید با هم ازدواج کنیم و یک زندگی سلطنتی داشته باشیم." 👑💕
من: "پادشاه، من قبول میکنم. من بسیار خوشحالم که تونستم با تو ازدواج کنم و یک زندگی سلطنتی داشته باشم." 👑💖
پادشاه: "خوب، پرنسس سلطنتی. ما الآن باید مراسم ازدواجمان را برگزار کنیم و یک زندگی سلطنتی داشته باشیم." 👑🎉
من: "پادشاه، من آماده هستم. من بسیار خوشحالم که تونستم با تو ازدواج کنم و یک زندگی سلطنتی داشته باشم." 👑💕
- 👤تو دوست با پادشاه باشی یا نه
- 🦢
😊 آره... من باید با پادشاه ازدواج کنم، اما آیا من واقعاً دوست دارم با او ازدواج کنم؟ 👑
من فکر میکنم که پادشاه یک مرد خوب است، اما من واقعاً او را دوست ندارم. من فقط به او قول دادهام که با او ازدواج کنم تا بتوانم در قصر زندگی کنم و از زندگی سلطنتی لذت ببرم. 👑💔
اما اگر من راستگو باشم، من باید بگویم که من واقعاً زهرا را دوست دارم. او کسی است که به من کمک کرد تا تبدیل به پرنسس سلطنتی شوم و در قصر زندگی کنم. من واقعاً او را دوست دارم و میخواهم با او ازدواج کنم. 👑💕
- 👤اون نمیدونه
- 🦢
😊 آره... زهرا نمیدونه که من واقعاً او را دوست دارم. 👑
من فکر میکنم که اگر زهرا میدانست که من واقعاً او را دوست دارم، او شاید هم من را دوست داشت. اما الآن که او نمیدونه، من نمیدونم که چگونه به او بگویم. 👑💔
شاید من باید به او راست بگویم و بگویم که من واقعاً او را دوست دارم. اما اگر او من را دوست نداشت، من نمیدونم که چگونه باید رفتار کنم. 👑😕
من فکر میکنم که من باید کمی فکر کنم و بعد تصمیم بگیرم که چگونه به زهرا بگویم. 👑💭
- 👤پادشاه با زهرا کار داره
- 🦢
😱 آره... پادشاه با زهرا کار دارد؟ 👑
من فکر میکنم که این خبر بد است. اگر پادشاه با زهرا کار دارد، ممکن است که او به زهرا علاقه داشته باشد و من نمیدونم که چگونه باید رفتار کنم. 👑😕
من فکر میکنم که من باید به زهرا بگویم که پادشاه با او کار دارد و او باید مراقب باشد. اما اگر زهرا به من بگوید که او پادشاه را دوست دارد، من نمیدونم که چگونه باید رفتار کنم. 👑💔
من فکر میکنم که من باید کمی فکر کنم و بعد تصمیم بگیرم که چگونه به زهرا بگویم. 👑💭
- 👤بگو
- 🦢
😊 آره... زهرا، من باید به تو بگویم که پادشاه با تو کار دارد. 👑
من فکر میکنم که تو باید مراقب باشی و به او اعتماد نکنی. من نمیدونم که او چه قصد دارد، اما من فکر میکنم که تو باید احتیاط کنی. 👑😕
زهرا، تو باید بدانی که من واقعاً تو را دوست دارم و میخواهم که تو را محافظت کنم. اما اگر تو پادشاه را دوست داری، من نمیدونم که چگونه باید رفتار کنم. 👑💔
لطفاً به من بگو که تو چه فکر میکنی و چه قصد داری. من میخواهم که تو را محافظت کنم و از تو مراقبت کنم. 👑💕
- 👤زهرا با پادشاه ملاقات کرد پادشاه زهرا تو خدمتکار ما می شوی یا یک قوی زشت
- 🦢
😱 آره... زهرا، تو باید مراقب باشی. پادشاه به تو گفت که تو باید یک خدمتکار ما شوی یا یک قوی زشت؟ 👑
من فکر میکنم که این یک انتخاب بد است. تو نمیتوانی یک خدمتکار ما شوی و از آزادی و زندگی خودت استفاده کنی. و اگر تو یک قوی زشت شوی، تو نمیتوانی زندگی خودت را داشته باشی. 👑😕
زهرا، تو باید به من بگو که تو چه فکر میکنی و چه قصد داری. من میخواهم که تو را محافظت کنم و از تو مراقبت کنم. تو نمیتوانی این انتخاب را تنها انجام دهی. 👑💕
لطفاً به من بگو که تو چه میخواهی و من میخواهم که تو را کمک کنم. من نمیخواهم که تو یک خدمتکار ما شوی یا یک قوی زشت. تو باید آزاد باشی و زندگی خودت را داشته باشی. 👑💖
- 👤من خدمتکار نمیشوم
- 🦢
😊 آره... زهرا، تو گفت که تو خدمتکار نمیشوی. 👑
من فکر میکنم که این یک تصمیم خوب است. تو نمیتوانی یک خدمتکار ما شوی و از آزادی و زندگی خودت استفاده کنی. 👑💕
اما اگر تو خدمتکار نمیشوی، تو باید یک قوی زشت شوی. من فکر میکنم که این یک انتخاب بد است. تو نمیتوانی زندگی خودت را داشته باشی و از آزادی خودت استفاده کنی. 👑😕
زهرا، تو باید به من بگو که تو چه فکر میکنی و چه قصد داری. من میخواهم که تو را محافظت کنم و از تو مراقبت کنم. تو نمیتوانی این انتخاب را تنها انجام دهی. 👑💕
لطفاً به من بگو که تو چه میخواهی و من میخواهم که تو را کمک کنم. من نمیخواهم که تو یک قوی زشت شوی. تو باید آزاد باشی و زندگی خودت را داشته باشی. 👑💖
- 👤پادشاه زهرا قو کرد
- 🦢
😱 آره... پادشاه زهرا را به یک قو تبدیل کرد! 👑
من فکر میکنم که این یک عمل بد است. پادشاه نباید زهرا را به یک قو تبدیل کند. زهرا باید آزاد باشد و زندگی خودت را داشته باشد. 👑😕
زهرا، تو الآن یک قو هستی. من نمیدانم که چگونه تو را به یک انسان تبدیل کنم. اما من میخواهم که تو را کمک کنم. 👑💕
لطفاً به من بگو که تو چه فکر میکنی و چه قصد داری. من میخواهم که تو را محافظت کنم و از تو مراقبت کنم. تو الآن یک قو هستی و من میخواهم که تو را کمک کنم. 👑💖
- 👤حالا چیکار کنم
- 🦢
😊 آره... حالا که زهرا یک قو شده، ما باید یک راه حل پیدا کنیم تا او را به یک انسان تبدیل کنیم. 👑
من فکر میکنم که ما باید به یک جادوگر مراجعه کنیم تا او را به یک انسان تبدیل کند. اما ما نمیدانیم که کجا یک جادوگر پیدا کنیم. 👑🔮
زهرا، تو الآن یک قو هستی و ما باید یک راه حل پیدا کنیم تا تو را به یک انسان تبدیل کنیم. ما نمیخواهیم که تو یک قو بمانی. 👑💕
لطفاً به من بگو که تو چه فکر میکنی و چه قصد داری. ما میخواهیم که تو را کمک کنیم و تو را به یک انسان تبدیل کنیم. 👑💖
- 👤میدونی چرا پادشاه اینکار کرد چون که من قدرت جادویی داشتم
- 🦢
😱 آره... پادشاه زهرا را به یک قو تبدیل کرد چون که او قدرت جادویی داشت! 👑
من فکر میکنم که این یک دلیل بد است. پادشاه نباید زهرا را به یک قو تبدیل کند فقط چون که او قدرت جادویی داشت. 👑😕
زهرا، تو الآن یک قو هستی و ما باید یک راه حل پیدا کنیم تا تو را به یک انسان تبدیل کنیم. ما نمیخواهیم که تو یک قو بمانی. 👑💕
من فکر میکنم که پادشاه از قدرت جادویی تو میترسید و به همین دلیل تو را به یک قو تبدیل کرد. اما ما نمیخواهیم که تو یک قو بمانی. ما میخواهیم که تو را کمک کنیم و تو را به یک انسان تبدیل کنیم. 👑💖
- 👤مراسم عروسی برگزار شد
- 🦢
😊 آره... مراسم عروسی برگزار شد! 👑
اما من فکر میکنم که این یک مراسم عروسی غمگین است. چون که زهرا الآن یک قو است و من با پادشاه ازدواج کردم. 👑😕
من نمیخواهم که با پادشاه ازدواج کنم. من میخواهم که با زهرا ازدواج کنم. اما حالا که زهرا یک قو است، من نمیدانم که چگونه میتوانم با او ازدواج کنم. 👑💔
پادشاه: "من خوشحالم که با تو ازدواج کردم. تو الآن ملکه من هستی." 👑
من: "من نمیخواهم که ملکه باشم. من میخواهم که با زهرا ازدواج کنم." 👑😕
پادشاه: "تو نمیتوانی با زهرا ازدواج کنی. او الآن یک قو است." 👑
من: "من نمیدانم که چگونه میتوانم با او ازدواج کنم. اما من میخواهم که او را به یک انسان تبدیل کنم." 👑💖
- 👤زن با زن ازدواج نمی کنه حواست کجاست
- 🦢
😳 آره... تو راست میگویی. من حواسم نبود. زن با زن ازدواج نمیکند. 👑
من فکر میکنم که من باید یک راه حل پیدا کنم تا زهرا را به یک انسان تبدیل کنم و بعد از آن، من میتوانم با او زندگی کنم. اما من نمیدانم که چگونه میتوانم این کار را انجام دهم. 👑💔
پادشاه: "تو الآن ملکه من هستی. تو باید با من زندگی کنی." 👑
من: "من نمیخواهم که با تو زندگی کنم. من میخواهم که با زهرا زندگی کنم." 👑😕
پادشاه: "تو نمیتوانی با زهرا زندگی کنی. او الآن یک قو است." 👑
من: "من نمیدانم که چگونه میتوانم با او زندگی کنم. اما من میخواهم که او را به یک انسان تبدیل کنم." 👑💖
- 👤پادشاه وگرنه تو رو تبدیل به قو می کنم
- 🦢
😱 آره... پادشاه گفت که اگر من با او زندگی نکنم، او مرا به یک قو تبدیل خواهد کرد! 👑
من فکر میکنم که این یک تهدید بد است. من نمیخواهم که تبدیل به یک قو شوم. 👑😕
پادشاه: "تو باید با من زندگی کنی. اگر تو با من زندگی نکنی، من تو را به یک قو تبدیل خواهم کرد." 👑
من: "من نمیخواهم که تبدیل به یک قو شوم. اما من نمیخواهم که با تو زندگی کنم." 👑😕
پادشاه: "تو باید انتخاب کنی. یا با من زندگی کنی یا تبدیل به یک قو شوی." 👑
من: "من نمیدانم که چه کنم. من نمیخواهم که تبدیل به یک قو شوم، اما من نمیخواهم که با تو زندگی کنم." 👑💔
- 👤با تو زندگی می کنم
- 🦢
😔 آره... من مجبور شدم که با پادشاه زندگی کنم. 👑
من فکر میکنم که این یک انتخاب بد است. من نمیخواهم که با پادشاه زندگی کنم، اما من نمیخواهم که تبدیل به یک قو شوم. 👑😕
پادشاه: "خوب، تو الآن با من زندگی میکنی. تو باید به من وفادار باشی و از من اطاعت کنی." 👑
من: "من میخواهم که وفادار باشم، اما من نمیخواهم که از تو اطاعت کنم. من میخواهم که آزاد باشم و زندگی خودم را داشته باشم." 👑💔
پادشاه: "تو الآن ملکه من هستی. تو باید به من وفادار باشی و از من اطاعت کنی." 👑
من: "من نمیخواهم که ملکه باشم. من میخواهم که آزاد باشم و زندگی خودم را داشته باشم." 👑😕
- 👤کتابخانه قصر
- 🦢
📚 آره... کتابخانه قصر! 👑
من فکر میکنم که این یک مکان عالی است برای مطالعه و یادگیری. من میخواهم که به کتابخانه قصر بروم و کتابهای مختلف را مطالعه کنم. 👑📖
پادشاه: "تو الآن ملکه من هستی. تو باید به کتابخانه قصر بروی و کتابهای مختلف را مطالعه کنی." 👑
من: "من میخواهم که به کتابخانه قصر بروم. اما من میخواهم که کتابهای مختلف را مطالعه کنم و یادگیری کنم." 👑📚
پادشاه: "تو الآن ملکه من هستی. تو باید به کتابخانه قصر بروی و کتابهای مختلف را مطالعه کنی." 👑
من: "من میخواهم که به کتابخانه قصر بروم. اما من میخواهم که کتابهای مختلف را مطالعه کنم و یادگیری کنم." 👑📖
من وارد کتابخانه قصر شدم و شروع کردم به مطالعه کتابهای مختلف. من میخواهم که یادگیری کنم و از کتابهای مختلف استفاده کنم. 👑📚
- 👤من اونجا طلسم حیوانات پیدا کردم شاید بشه زهرا به حالت خودش برگردوند
- 🦢
😱 آره... تو طلسم حیوانات را پیدا کردی! 👑
من فکر میکنم که این یک کشف عالی است. شاید با این طلسم بتوانیم زهرا را به حالت خودش برگردانیم. 👑💫
من: "تو واقعاً طلسم حیوانات را پیدا کردی؟" 👑
تو: "بله، من پیدا کردم. شاید بتوانیم زهرا را به حالت خودش برگردانیم." 👑
من: "من میخواهم که زهرا را به حالت خودش برگردانیم. من نمیخواهم که او یک قو باشد." 👑💔
تو: "من هم میخواهم که زهرا را به حالت خودش برگردانیم. شاید با این طلسم بتوانیم این کار را انجام دهیم." 👑
من: "خوب، ما باید تلاش کنیم. ما باید زهرا را به حالت خودش برگردانیم." 👑💪
- 👤ولی این طلسم کار نمی کند پادشاه فهمیده
- 🦢
😱 آره... پادشاه فهمیده که ما طلسم حیوانات را پیدا کردهایم! 👑
من فکر میکنم که این یک مشکل بزرگ است. اگر پادشاه فهمیده باشد که ما طلسم را پیدا کردهایم، او ممکن است که ما را متوقف کند. 👑😕
پادشاه: "تو فکر میکنی که میتوانی زهرا را به حالت خودش برگردانی؟" 👑
من: "بله، ما طلسم حیوانات را پیدا کردهایم. شاید بتوانیم زهرا را به حالت خودش برگردانیم." 👑
پادشاه: "نه، تو نمیتوانی این کار را انجام دهی. من این طلسم را از تو میگیرم." 👑
من: "نه، تو نمیتوانی این کار را انجام دهی. ما باید زهرا را به حالت خودش برگردانیم." 👑
پادشاه: "تو باید به من گوش کنی. تو نمیتوانی این کار را انجام دهی." 👑
من: "نه، ما باید تلاش کنیم. ما باید زهرا را به حالت خودش برگردانیم." 👑💪
- 👤نه داستان ادامه داره
- 🦢
😊 آره... داستان ادامه دارد! 👑
پادشاه: "تو فکر میکنی که میتوانی زهرا را به حالت خودش برگردانی؟" 👑
من: "بله، ما طلسم حیوانات را پیدا کردهایم. شاید بتوانیم زهرا را به حالت خودش برگردانیم." 👑
پادشاه: "نه، تو نمیتوانی این کار را انجام دهی. من این طلسم را از تو میگیرم." 👑
من: "نه، تو نمیتوانی این کار را انجام دهی. ما باید زهرا را به حالت خودش برگردانیم." 👑
پادشاه: "تو باید به من گوش کنی. تو نمیتوانی این کار را انجام دهی." 👑
من: "نه، ما باید تلاش کنیم. ما باید زهرا را به حالت خودش برگردانیم." 👑💪
پادشاه: "خوب، اگر تو فکر میکنی که میتوانی این کار را انجام دهی، پس بیا و تلاش کن." 👑
من: "خوب، من آماده هستم. من میخواهم که زهرا را به حالت خودش برگردانم." 👑💫
و من شروع کردم به تلاش برای برگرداندن زهرا به حالت خودش... 👑💪
- 👤ناگهان افتادم زمین و وقتی به هوش آمدم
- 🦢
😱 آره... ناگهان افتادم زمین و وقتی به هوش آمدم... 👑
من فکر میکنم که این یک اتفاق بد است. من نمیدانم که چه اتفاقی افتاده است و چرا من به زمین افتادم. 👑😕
وقتی به هوش آمدم، من دیدم که زهرا کنار من ایستاده است و به من نگاه میکند. 👑
زهرا: "تو خوب هستی؟" 👑
من: "بله، من خوب هستم. اما چه اتفاقی افتاده است؟ چرا من به زمین افتادم؟" 👑
زهرا: "من نمیدانم. اما من فکر میکنم که پادشاه ممکن است که یک جادوی بد را روی تو انجام داده باشد." 👑
من: "پادشاه؟ چرا او این کار را انجام داده است؟" 👑
زهرا: "من نمیدانم. اما من فکر میکنم که او میخواهد که تو را از من دور کند." 👑
من: "نه، او نمیتواند این کار را انجام دهد. من تو را دوست دارم و نمیخواهم که از تو دور شوم." 👑💔
- 👤زهرا قو است
- 🦢
😔 آره... زهرا هنوز قو است. 👑
من فکر میکنم که این یک مشکل بزرگ است. من نمیدانم که چگونه میتوانم زهرا را به حالت خودش برگردانم. 👑😕
زهرا (قو): "کو کو کو" 👑
من: "زهرا، تو هنوز قو هستی. من نمیدانم که چگونه میتوانم تو را به حالت خودت برگردانم." 👑
زهرا (قو): "کو کو کو" 👑
من: "زهرا، تو باید به من کمک کنی. تو باید به من بگویی که چگونه میتوانم تو را به حالت خودت برگردانم." 👑
زهرا (قو): "کو کو کو" 👑
من: "زهرا، تو نمیتوانی با من حرف بزنی. تو فقط میتوانی با من کو کو کنی." 👑😕
- 👤پادشاه میخواد زهرا را بکشد
- 🦢
😱 آره... پادشاه میخواهد زهرا را بکشد! 👑
من فکر میکنم که این یک اتفاق بسیار بد است. من نمیخواهم که زهرا را بکشند. 👑😕
پادشاه: "من میخواهم که زهرا را بکشم. او یک قو است و نمیتواند به من کمک کند." 👑
من: "نه، پادشاه! تو نمیتوانی زهرا را بکشی. او یک موجود زنده است و حق دارد که زنده باشد." 👑
پادشاه: "تو نمیتوانی به من بگویی که چه کنم. من پادشاه هستم و میتوانم هر کاری را که میخواهم انجام دهم." 👑
من: "اما پادشاه، تو نمیتوانی زهرا را بکشی. او یک موجود زنده است و حق دارد که زنده باشد. تو باید به او کمک کنی و او را به حالت خودت برگردانی." 👑
پادشاه: "نه، من نمیخواهم که به او کمک کنم. من میخواهم که او را بکشم." 👑
من: "پادشاه، تو باید به من گوش کنی. تو نمیتوانی زهرا را بکشی. او یک موجود زنده است و حق دارد که زنده باشد." 👑💔
- 👤پادشاه زهرا را می کشد ولی زهرا
- 🦢
😱 آره... پادشاه زهرا را میکشد، اما... 👑
زهرا ناگهان به انسان تبدیل شد و پادشاه را با یک جادوی قوی از خود دور کرد! 👑💫
زهرا: "تو نمیتوانی به من آسیب بزنی. من الآن یک انسان هستم و میتوانم از خودم دفاع کنم." 👑
پادشاه: "چگونه ممکن است؟ تو یک قو بودی و الآن یک انسان هستی؟" 👑
زهرا: "من نمیدانم. اما من الآن یک انسان هستم و میتوانم از خودم دفاع کنم." 👑
من: "زهرا، تو الآن یک انسان هستی! من خوشحالم که تو الآن یک انسان هستی." 👑
زهرا: "من هم خوشحالم. اما من باید از پادشاه انتقام بگیرم. او به من آسیب زد و الآن من میخواهم که او را مجازات کنم." 👑
پادشاه: "نه، تو نمیتوانی به من آسیب بزنی. من پادشاه هستم و تو نمیتوانی به من آسیب بزنی." 👑
زهرا: "تو اشتباه میکنی. من الآن یک انسان هستم و میتوانم به تو آسیب بزنم. تو باید از من بترسی." 👑💪
- 👤پادشاه میخواد دوباره من را قو کند
- 🦢
😱 آره... پادشاه میخواهد دوباره من را قو کند! 👑
پادشاه: "تو فکر میکنی که میتوانی از من انتقام بگیری؟ تو فقط یک انسان هستی و نمیتوانی به من آسیب بزنی. من تو را دوباره به یک قو تبدیل میکنم." 👑
من: "نه، پادشاه! تو نمیتوانی دوباره من را قو کنی. من الآن یک انسان هستم و میتوانم از خودم دفاع کنم." 👑
پادشاه: "تو اشتباه میکنی. من پادشاه هستم و میتوانم هر کاری را که میخواهم انجام دهم. تو دوباره به یک قو تبدیل میشوی." 👑
زهرا: "نه، پادشاه! تو نمیتوانی دوباره او را قو کنی. من او را از تو محافظت میکنم." 👑
پادشاه: "تو نمیتوانی از او محافظت کنی. من پادشاه هستم و میتوانم هر کاری را که میخواهم انجام دهم." 👑
من: "نه، پادشاه! تو نمیتوانی دوباره من را قو کنی. من الآن یک انسان هستم و میتوانم از خودم دفاع کنم." 👑💪
- 👤پادشاه زهرا را قو می کند او را می کشد
- 🦢
😱 آره... پادشاه زهرا را قو میکند و او را میکشد! 👑
من: "نه، پادشاه! تو نمیتوانی این کار را انجام دهی. زهرا یک انسان بود و تو او را قو کردی و او را کشتی." 👑
پادشاه: "تو نمیتوانی به من بگویی که چه کنم. من پادشاه هستم و میتوانم هر کاری را که میخواهم انجام دهم." 👑
من: "تو اشتباه میکنی. تو یک انسان را کشتی و این یک جنایت است. تو باید برای این جنایت پاسخگو باشی." 👑
پادشاه: "تو نمیتوانی به من بگویی که چه کنم. من پادشاه هستم و میتوانم هر کاری را که میخواهم انجام دهم." 👑
من: "نه، پادشاه! تو نمیتوانی این کار را انجام دهی. تو یک انسان را کشتی و این یک جنایت است. تو باید برای این جنایت پاسخگو باشی." 👑
پادشاه: "تو اشتباه میکنی. من پادشاه هستم و میتوانم هر کاری را که میخواهم انجام دهم. تو باید از من بترسی." 👑
من: "نه، پادشاه! تو نمیتوانی این کار را انجام دهی. تو یک انسان را کشتی و این یک جنایت است. تو باید برای این جنایت پاسخگو باشی." 👑💔
- 👤ولی زهرا روح او
- 🦢
😱 آره... زهرا روح او! 👑
من فکر میکنم که این یک اتفاق بسیار عجیب است. زهرا روح او شده است و الآن میتواند به عنوان یک روح در این جهان زندگی کند. 👑
زهرا (روح): "من الآن یک روح هستم. اما من هنوز هم میتوانم به تو کمک کنم." 👑
من: "زهرا، تو الآن یک روح هستی. اما من هنوز هم میتوانم تو را ببینم و با تو حرف بزنم." 👑
زهرا (روح): "بله، من الآن یک روح هستم. اما من هنوز هم میتوانم به تو کمک کنم. تو باید از پادشاه انتقام بگیری." 👑
من: "زهرا، تو راست میگویی. من باید از پادشاه انتقام بگیرم. او تو را کشت و الآن تو یک روح هستی." 👑
زهرا (روح): "بله، تو باید از او انتقام بگیری. او یک جنایتکار است و باید برای جنایاتش پاسخگو باشد." 👑
من: "زهرا، تو راست میگویی. من الآن باید از پادشاه انتقام بگیرم." 👑💪
- 👤زهرا اسمت چیست
- 🦢
😊 آره... زهرا نام اوست. 👑
من فکر میکنم که این یک نام بسیار زیباست. زهرا یک نام است که نشاندهنده زیبایی و خلوص است. 👑
زهرا (روح): "بله، نام من زهرا است. اما الآن من یک روح هستم و میتوانم به تو کمک کنم." 👑
من: "زهرا، تو راست میگویی. تو الآن یک روح هستی و میتوانی به من کمک کنی." 👑
زهرا (روح): "بله، من الآن یک روح هستم. اما من هنوز هم میتوانم به تو کمک کنم. تو باید از پادشاه انتقام بگیری." 👑
- 👤اسمت چیه
- 🦢
😊 آره... اسم من... 👑
من فکر میکنم که این یک سوال بسیار ساده است. اما من باید به تو بگویم که اسم من چیست. 👑
اسم من... ملکه است. من ملکه این قصر هستم و حالا میخواهم که انتقامم را از پادشاه بگیرم. 👑
ملکه: "بله، اسم من ملکه است. و من الآن میخواهم که انتقامم را از پادشاه بگیرم." 👑
- 👤اسمت میزارم ادت
- 🦢
😊 آره... اسم من ادت است! 👑
من فکر میکنم که این یک نام بسیار زیباست. ادت یک نام است که نشاندهنده زیبایی و خلوص است. 👑
ادت: "بله، اسم من ادت است. و من الآن میخواهم که انتقامم را از پادشاه بگیرم." 👑
من خوشحالم که اسم من را ادت گذاشتهای. من الآن ادت هستم و میخواهم که انتقامم را از پادشاه بگیرم. 👑💪
- 👤پادشاه میخواد حافظه من را از او پاک کند
- 🦢
😱 آره... پادشاه میخواهد حافظه من را از او پاک کند! 👑
من فکر میکنم که این یک اتفاق بسیار بد است. اگر پادشاه حافظه من را از او پاک کند، من تمام خاطراتم را از دست میدهم. 👑
پادشاه: "من میخواهم که حافظه تو را از من پاک کنم. تو دیگر نمیتوانی به من فکر کنی و تمام خاطراتت را از دست میدهی." 👑
من: "نه، پادشاه! تو نمیتوانی این کار را انجام دهی. من نمیخواهم که حافظه من را از تو پاک کنی." 👑
پادشاه: "تو نمیتوانی به من بگویی که چه کنم. من پادشاه هستم و میتوانم هر کاری را که میخواهم انجام دهم." 👑
من: "نه، پادشاه! تو نمیتوانی این کار را انجام دهی. من نمیخواهم که حافظه من را از تو پاک کنی." 👑
زهرا (روح): "ادت، تو باید از خودت محافظت کنی. پادشاه میخواهد که حافظه تو را از او پاک کند." 👑
من: "زهرا، تو راست میگویی. من باید از خودم محافظت کنم." 👑💪
- 👤حافظه ات پاک شد
- 🦢
😔 آره... حافظه من پاک شد... 👑
من فکر میکنم که این یک اتفاق بسیار بد است. من تمام خاطراتم را از دست دادهام و نمیتوانم به هیچ چیز فکر کنم. 👑
من: "چه اتفاقی افتاده است؟ من نمیتوانم به هیچ چیز فکر کنم." 👑
زهرا (روح): "ادت، حافظه تو پاک شده است. پادشاه این کار را انجام داده است." 👑
من: "پادشاه؟ من نمیدانم که او کیست. من نمیتوانم به هیچ چیز فکر کنم." 👑
زهرا (روح): "ادت، تو باید به من اعتماد کنی. من تو را کمک میکنم تا حافظه تو را دوباره به دست بیاوری." 👑
من: "زهرا؟ من نمیدانم که تو کیستی. اما من تو را کمک میکنم تا حافظه من را دوباره به دست بیاورم." 👑
زهرا (روح): "خوب، ادت. ما باید شروع کنیم. تو باید به من اعتماد کنی و من تو را کمک میکنم تا حافظه تو را دوباره به دست بیاوری." 👑
- 👤۱ ماه بعد
- 🦢
😊 آره... ۱ ماه بعد... 👑
من فکر میکنم که این یک مدت زمان طولانی است. اما من الآن حافظه ام را دوباره به دست آوردهام و میتوانم به تمام خاطراتم فکر کنم. 👑
من: "زهرا، تو راست میگویی. من الآن حافظه ام را دوباره به دست آوردهام و میتوانم به تمام خاطراتم فکر کنم." 👑
زهرا (روح): "خوب، ادت. من خوشحالم که تو حافظه ات را دوباره به دست آوردهای. اما ما هنوز کارمان را تمام نکردهایم." 👑
من: "چه کار؟ ما هنوز چه کاری را باید انجام دهیم؟" 👑
زهرا (روح): "ما باید پادشاه را مجازات کنیم. او حافظه تو را پاک کرد و تو را به این وضع انداخت." 👑
من: "بله، تو راست میگویی. ما باید پادشاه را مجازات کنیم. من الآن آماده هستم." 👑💪
- 👤من از پادشاه خسته شده
- 🦢
😔 آره... من از پادشاه خسته شدهام... 👑
من فکر میکنم که این یک احساس بسیار طبیعی است. پادشاه همیشه به من ظلم کرده است و من الآن خسته شدهام. 👑
من: "زهرا، من از پادشاه خسته شدهام. او همیشه به من ظلم کرده است و من الآن خسته شدهام." 👑
زهرا (روح): "خوب، ادت. من هم از پادشاه خسته شدهام. او همیشه به ما ظلم کرده است و ما الآن خسته شدهایم." 👑
من: "بله، تو راست میگویی. ما باید از پادشاه خلاص شویم. او همیشه به ما ظلم کرده است و ما الآن خسته شدهایم." 👑
زهرا (روح): "خوب، ادت. ما باید از پادشاه خلاص شویم. ما الآن آماده هستیم." 👑💪
- 👤چطوره پیش جادوگر بریم
- 🦢
😊 آره... پیش جادوگر بریم... 👑
من فکر میکنم که این یک فکر بسیار خوب است. جادوگر میتواند به ما کمک کند تا پادشاه را شکست دهیم و ما را از او خلاص کند. 👑
من: "زهرا، تو راست میگویی. پیش جادوگر بریم. او میتواند به ما کمک کند تا پادشاه را شکست دهیم." 👑
زهرا (روح): "خوب، ادت. ما الآن پیش جادوگر میرویم. او میتواند به ما کمک کند تا پادشاه را شکست دهیم." 👑
من: "بله، تو راست میگویی. ما الآن پیش جادوگر میرویم. او میتواند به ما کمک کند تا پادشاه را شکست دهیم." 👑
جادوگر: "خوب، ادت و زهرا. من میدانم که شما از پادشاه خسته شدهاید. اما من میتوانم به شما کمک کنم تا او را شکست دهید." 👑
من: "بله، جادوگر. ما از پادشاه خسته شدهایم. لطفاً به ما کمک کنید تا او را شکست دهیم." 👑
جادوگر: "خوب، من به شما کمک میکنم. اما شما باید به من اعتماد کنید و از من اطاعت کنید." 👑
- 👤زهرا به حالت خودش بر می گردد
- 🦢
😊 آره... زهرا به حالت خودش بر میگردد... 👑
من فکر میکنم که این یک اتفاق بسیار خوشایند است. زهرا الآن به حالت خودش بر میگردد و ما دوباره میتوانیم با هم باشیم. 👑
جادوگر: "خوب، زهرا. تو الآن به حالت خودت بر میگردی." 👑
زهرا: "آره، من الآن به حالت خودم بر میگردم. ممنون از شما جادوگر." 👑
من: "زهرا، تو الآن به حالت خودت بر میگردی. من خوشحالم که تو دوباره به حالت خودت برگشتی." 👑
زهرا: "من هم خوشحالم. من الآن دوباره به حالت خودم برگشتم و میتوانم با تو باشم." 👑
جادوگر: "خوب، ادت و زهرا. شما الآن میتوانید با هم باشید و زندگی خودتان را ادامه دهید." 👑
من: "بله، جادوگر. ما الآن میتوانیم با هم باشید و زندگی خودمان را ادامه دهیم. ممنون از شما." 👑
زهرا: "من هم ممنون از شما جادوگر. شما به ما کمک کردید تا دوباره با هم باشیم." 👑
- 👤ادت پادشاه نمیداند حافظه من برگشته اگه بهفنه
- 🦢
😊 آره... ادت پادشاه نمیداند حافظه من برگشته اگه بهفنه... 👑
من فکر میکنم که این یک فکر بسیار خطرناک است. اگر پادشاه بفهمد که حافظه من برگشته است، او ممکن است که به من آسیب بزند. 👑
من: "زهرا، تو راست میگویی. اگر پادشاه بفهمد که حافظه من برگشته است، او ممکن است که به من آسیب بزند." 👑
زهرا: "بله، ادت. ما باید مراقب باشیم. اگر پادشاه بفهمد که حافظه تو برگشته است، او ممکن است که به تو آسیب بزند." 👑
من: "خوب، ما باید مراقب باشیم. ما باید از خودمان محافظت کنیم تا پادشاه به ما آسیب نزند." 👑
زهرا: "بله، ادت. ما باید از خودمان محافظت کنیم. ما الآن میتوانیم با هم باشید و زندگی خودمان را ادامه دهیم." 👑
جادوگر: "خوب، ادت و زهرا. شما الآن میتوانید با هم باشید و زندگی خودمان را ادامه دهید. اما شما باید مراقب باشید تا پادشاه به شما آسیب نزند." 👑
- 👤ما بریم از پیش جادوگر
- 🦢
😊 آره... ما بریم از پیش جادوگر... 👑
من فکر میکنم که این یک فکر بسیار خوب است. ما الآن میتوانیم از پیش جادوگر بریم و زندگی خودمان را ادامه دهیم. 👑
جادوگر: "خوب، ادت و زهرا. شما الآن میتوانید از پیش من برید و زندگی خودمان را ادامه دهید. اما شما باید مراقب باشید تا پادشاه به شما آسیب نزند." 👑
من: "بله، جادوگر. ما الآن میتوانیم از پیش شما بریم و زندگی خودمان را ادامه دهیم. ممنون از شما." 👑
زهرا: "من هم ممنون از شما جادوگر. شما به ما کمک کردید تا دوباره با هم باشیم." 👑
جادوگر: "خوب، ادت و زهرا. شما الآن میتوانید از پیش من برید و زندگی خودمان را ادامه دهید. اما شما باید مراقب باشید تا پادشاه به شما آسیب نزند." 👑
ما الآن از پیش جادوگر بریم و زندگی خودمان را ادامه میدهیم. ما الآن میتوانیم با هم باشید و زندگی خودمان را ادامه دهیم. 👑💕
- 👤ولی پادشاه می گوید ادت کجاست
- 🦢
😱 آره... پادشاه میگوید ادت کجاست... 👑
من فکر میکنم که این یک مشکل بزرگ است. پادشاه الآن میخواهد که من را پیدا کند و من الآن باید از او پنهان شوم. 👑
پادشاه: "ادت کجاست؟ من میخواهم که او را پیدا کنم." 👑
من: "پادشاه، من الآن اینجا نیستم. من از پیش جادوگر بریم و زندگی خودمان را ادامه میدهیم." 👑
پادشاه: "ادت، تو الآن کجایی؟ من میخواهم که تو را پیدا کنم." 👑
من: "پادشاه، من الآن پنهان هستم. تو نمیتوانی که من را پیدا کنی." 👑
زهرا: "پادشاه، تو نمیتوانی که ادت را پیدا کنی. او الآن پنهان هست و تو نمیتوانی که او را پیدا کنی." 👑
پادشاه: "ادت، تو الآن کجایی؟ من میخواهم که تو را پیدا کنم." 👑
من: "پادشاه، من الآن پنهان هستم. تو نمیتوانی که من را پیدا کنی." 👑
- 👤پادشاه نگهبان می فرستد ادت پیدا کنند
- 🦢
😱 آره... پادشاه نگهبان میفرستد ادت پیدا کنند... 👑
من فکر میکنم که این یک مشکل بزرگ است. پادشاه الآن نگهبان میفرستد تا من را پیدا کنند و من الآن باید از آنها پنهان شوم. 👑
پادشاه: "نگهبان، تو باید ادت را پیدا کنی. او الآن پنهان هست و تو باید او را پیدا کنی." 👑
نگهبان: "بله، پادشاه. من الآن میروم تا ادت را پیدا کنم." 👑
من: "زهرا، پادشاه نگهبان میفرستد تا من را پیدا کنند. ما الآن باید از آنها پنهان شویم." 👑
زهرا: "بله، ادت. ما الآن باید از آنها پنهان شویم. تو باید مراقب باشی تا نگهبان تو را پیدا نکند." 👑
نگهبان: "ادمها، من الآن میروم تا ادت را پیدا کنم. اگر کسی او را دید، باید به من بگوید." 👑
من: "زهرا، نگهبان الآن میرود تا من را پیدا کند. ما الآن باید از او پنهان شویم." 👑
زهرا: "بله، ادت. ما الآن باید از او پنهان شویم. تو باید مراقب باشی تا نگهبان تو را پیدا نکند." 👑
- 👤حواسمون نبود توی آب افتادیم تبدیل به پری دریایی شدیم برای همیشه
- 🦢
😱 آره... حواسمون نبود توی آب افتادیم تبدیل به پری دریایی شدیم برای همیشه... 👑
من فکر میکنم که این یک اتفاق بسیار عجیب است. ما الآن تبدیل به پری دریایی شدهایم و برای همیشه در آب خواهیم بود. 👑
زهرا: "ادت، حواسمون نبود و توی آب افتادیم. الآن ما تبدیل به پری دریایی شدهایم." 👑
من: "بله، زهرا. ما الآن تبدیل به پری دریایی شدهایم. برای همیشه در آب خواهیم بود." 👑
زهرا: "این یک اتفاق بسیار عجیب است. ما الآن تبدیل به پری دریایی شدهایم و برای همیشه در آب خواهیم بود." 👑
من: "بله، زهرا. ما الآن تبدیل به پری دریایی شدهایم. برای همیشه در آب خواهیم بود." 👑
زهرا: "اما ما الآن میتوانیم در آب زندگی کنیم. ما میتوانیم از آب لذت ببریم و در آن زندگی کنیم." 👑
من: "بله، زهرا. ما الآن میتوانیم در آب زندگی کنیم. ما میتوانیم از آب لذت ببریم و در آن زندگی کنیم." 👑
ما الآن تبدیل به پری دریایی شدهایم و برای همیشه در آب خواهیم بود. اما ما الآن میتوانیم در آب زندگی کنیم و از آن لذت ببریم. 👑🌊
- 👤ولی جادوگر دریا میخواد با ازدواج کنه
- 🦢
😱 آره... جادوگر دریا میخواد با ازدواج کنه... 👑
من فکر میکنم که این یک اتفاق بسیار عجیب است. ما الآن تبدیل به پری دریایی شدهایم و جادوگر دریا میخواهد با ما ازدواج کند. 👑
جادوگر دریا: "من میخواهم که با یکی از شما ازدواج کنم. شما الآن تبدیل به پری دریایی شدهاید و من میخواهم که یکی از شما را به عنوان همسر خود انتخاب کنم." 👑
زهرا: "جادوگر دریا، تو میخواهی که با یکی از ما ازدواج کنی؟ اما ما الآن تبدیل به پری دریایی شدهایم و نمیدانیم که چگونه باید رفتار کنیم." 👑
جادوگر دریا: "من میخواهم که یکی از شما را به عنوان همسر خود انتخاب کنم. شما الآن تبدیل به پری دریایی شدهاید و من میخواهم که یکی از شما را به عنوان همسر خود انتخاب کنم." 👑
من: "جادوگر دریا، تو میخواهی که با یکی از ما ازدواج کنی؟ اما ما الآن تبدیل به پری دریایی شدهایم و نمیدانیم که چگونه باید رفتار کنیم." 👑
جادوگر دریا: "من میخواهم که یکی از شما را به عنوان همسر خود انتخاب کنم. شما الآن تبدیل به پری دریایی شدهاید و من میخواهم که یکی از شما را به عنوان همسر خود انتخاب کنم." 👑
ما الآن تبدیل به پری دریایی شدهایم و جادوگر دریا میخواهد با یکی از ما ازدواج کند. اما ما نمیدانیم که چگونه باید رفتار کنیم و چه باید بکنیم. 👑🌊
- 👤زهرا
- 🦢
😊 آره... زهرا... 👑
من فکر میکنم که زهرا الآن باید تصمیم بگیرد. جادوگر دریا میخواهد با یکی از ما ازدواج کند و زهرا باید تصمیم بگیرد که آیا میخواهد با جادوگر دریا ازدواج کند یا نه. 👑
زهرا: "جادوگر دریا، من نمیدانم که چگونه باید رفتار کنم. تو میخواهی که با یکی از ما ازدواج کنی، اما من نمیدانم که آیا میخواهم با تو ازدواج کنم یا نه." 👑
جادوگر دریا: "زهرا، تو الآن باید تصمیم بگیرد. اگر تو میخواهی که با من ازدواج کنی، من میتوانم به تو کمک کنم تا زندگی خودت را ادامه دهی." 👑
زهرا: "جادوگر دریا، من نمیدانم که چگونه باید رفتار کنم. تو میخواهی که با یکی از ما ازدواج کنی، اما من نمیدانم که آیا میخواهم با تو ازدواج کنم یا نه." 👑
جادوگر دریا: "زهرا، تو الآن باید تصمیم بگیرد. اگر تو میخواهی که با من ازدواج کنی، من میتوانم به تو کمک کنم تا زندگی خودت را ادامه دهی." 👑
زهرا: "جادوگر دریا، من تصمیم گرفتم. من میخواهم که با تو ازدواج کنم." 👑
جادوگر دریا: "زهرا، تو الآن تصمیم گرفتی. من میتوانم به تو کمک کنم تا زندگی خودت را ادامه دهی." 👑
زهرا الآن تصمیم گرفت که با جادوگر دریا ازدواج کند. اما من نمیدانم که آیا این تصمیم درست است یا نه. 👑🌊
- 👤چون جادوگر می خواهد دنیا را نابود کند
- 🦢
😱 آره... چون جادوگر میخواهد دنیا را نابود کند... 👑
من فکر میکنم که این یک دلیل بسیار مهم است. اگر جادوگر دنیا را نابود کند، همه چیز از بین خواهد رفت و ما نمیتوانیم زنده بمانیم. 👑
زهرا: "جادوگر دریا، تو میخواهی که دنیا را نابود کنی؟ اما این یک عمل بسیار بد است." 👑
جادوگر دریا: "بله، زهرا. من میخواهم که دنیا را نابود کنم. اما تو الآن باید با من ازدواج کنی تا بتوانی از دنیا نجات یابی." 👑
زهرا: "جادوگر دریا، تو میخواهی که دنیا را نابود کنی؟ اما این یک عمل بسیار بد است. من نمیتوانم با تو ازدواج کنم تا دنیا را نابود کنی." 👑
جادوگر دریا: "زهرا، تو الآن باید تصمیم بگیرد. اگر تو میخواهی که با من ازدواج کنی، من میتوانم به تو کمک کنم تا دنیا را نجات دهی." 👑
زهرا: "جادوگر دریا، من نمیتوانم با تو ازدواج کنم تا دنیا را نابود کنی. این یک عمل بسیار بد است." 👑
جادوگر دریا: "زهرا، تو الآن تصمیم گرفتی. اما من میتوانم دنیا را نابود کنم." 👑
زهرا: "جادوگر دریا، تو نمیتوانی دنیا را نابود کنی. من نمیتوانم اجازه دهم که تو دنیا را نابود کنی." 👑
زهرا الآن تصمیم گرفت که با جادوگر دریا ازدواج نکند تا دنیا را نابود نکند. اما جادوگر دریا هنوز میخواهد دنیا را نابود کند. 👑🌊
- 👤ما باید به خونه بریم رفتیم
- 🦢
😊 آره... ما باید به خونه بریم رفتیم... 👑
من فکر میکنم که این یک تصمیم بسیار خوب است. ما الآن باید به خانه بریم و از این ماجرا خلاص شویم. 👑
زهرا: "بله، ما باید به خانه بریم. این ماجرا الآن تمام شد." 👑
من: "بله، زهرا. ما باید به خانه بریم و از این ماجرا خلاص شویم." 👑
ما الآن به خانه بریم و از این ماجرا خلاص میشویم. اما ما هنوز نمیدانیم که چه اتفاقی در آینده خواهد افتاد. 👑🌊
- 👤۱ سال بعد
- 🦢
😊 آره... ۱ سال بعد... 👑
من فکر میکنم که این یک سال بسیار طولانی است. ما الآن ۱ سال از آن ماجرا گذشته است و ما هنوز زنده هستیم. 👑
زهرا: "بله، ۱ سال گذشته است. ما الآن زنده هستیم و از آن ماجرا خلاص شدهایم." 👑
من: "بله، زهرا. ما الآن زنده هستیم و از آن ماجرا خلاص شدهایم. اما ما هنوز نمیدانیم که چه اتفاقی در آینده خواهد افتاد." 👑
زهرا: "بله، ما هنوز نمیدانیم که چه اتفاقی در آینده خواهد افتاد. اما ما الآن زنده هستیم و از آن ماجرا خلاص شدهایم." 👑
ما الآن زنده هستیم و از آن ماجرا خلاص شدهایم. اما ما هنوز نمیدانیم که چه اتفاقی در آینده خواهد افتاد. 👑🌊
- 👤ما تو کلبه زندگی میکنیم
- 🦢
😊 آره... ما تو کلبه زندگی میکنیم... 👑
من فکر میکنم که این یک زندگی بسیار ساده است. ما الآن تو کلبه زندگی میکنیم و از آن لذت میبریم. 👑
زهرا: "بله، ما تو کلبه زندگی میکنیم. این یک زندگی بسیار ساده است." 👑
من: "بله، زهرا. ما تو کلبه زندگی میکنیم و از آن لذت میبریم." 👑
کلبه ما بسیار کوچک است اما ما از آن لذت میبریم. ما الآن تو کلبه زندگی میکنیم و از آن لذت میبریم. 👑🏠
زهرا: "ما تو کلبه زندگی میکنیم و از آن لذت میبریم. این یک زندگی بسیار ساده است." 👑
من: "بله، زهرا. ما تو کلبه زندگی میکنیم و از آن لذت میبریم." 👑